گنجور

 
قاآنی

شکر که آمد ز ری به خطهٔ خاور

موکب قایم مقام صدر فلک فر

طوس غمبن بود بی‌لقای همایونش

بر صفت مکه بی‌حضور پیمبر

آمد و شد خار وادیش همه سنبل

آمد و شد خاک ساحتش همه عنبر

بود فراقش به جان بلای مجسم

گشت وصالش به تن توان مصور

رفت چو آمد بهار لیک مبیناد

هیچ جهان بین چنین بهاران دیگر

آخر اردیبهشت مه که به جوزا

کرد عزیمت ز ثور خسرو خاور

صدر قضا قدر با شمایل چون بدر

راند ز خاور سوی عراق تکاور

طوس‌که می کوفت کوس عیش علی‌روس

گشت مکدر از آن قضای مقدر

اهل خراسان همه ز غصه هراسان

صعب هراسانشان ز شومی اختر

پبر و جوان مرد و زن غریب و مسافر

خرد و کلان خوب و بد فقیر و توانگر

در غمش از مویه همچو موی تناتن

بی‌رخش از ناله همچو نای سراسر

نام نه برجا ز صدر و مسند و ایوان

رسم نه باقی ز فرو خامه و دفتر

صالح از غصه رو نکرد به محراب

طالح از مویه لب نبرد به ساغر

روح به تنشان چنان سطبر که سندان

موی به ‌سرشان چنان درش که خنجر

لاله رخان را ز سقی نرگس شهلا

یاسمن دیدگان چو لالهٔ احمر

شام و سحر صدهزارگوش به پیغام

صبح و مسا صدهزار چشم به معبر

تا که بشارت دهد که میر موید

تاکه اشارت‌کندکه صدر مظفر

آمد و آمد توان تازه به قالب

آمد و آمد روان رفته به پیکر

آمدنش برد آنچه رفتنش آورد

زانده بی‌منتها و کلفت بی‌مر

خلق تو با باربار عود مطرا

نطق تو با تنگ تنگ قند مکرر

ملک تو تاریخ آفرینش گردون

دور تو فهرست روزنامهٔ اختر

روزی از آن با هزار سال مقابل

آنی ازین با هزار عمر برابر

کلک تو نظمی دهد به ملک‌که ناید

ده یکش از صدهزار بادیه لشکر

کلک تو لاغر وزان خلیل تو فربه

بخت تو فربه وزو عدوی تو لاغر

خون ز نهیبت بسان صخرهٔ صما

بفسرد اندر عروق خصم بداختر

جان ز هراست بسان شوشهٔ پولاد

سخت شود در وجود حاسد ابتر

خشتی ازکاخ تست بیضهٔ بیضا

کشتی از وجود تست ‌گنبد اخضر

نام تو در روز کین حراست تن را

به بود از صدهزار جوشن و مغفر

عون تو هنگام رزم دفع عدو را

به بود از صد هزار گرد دلاور

نیست عجب گر جنین ز هیبت قهرت

پیر برون آید از مشیمهٔ مادر

گر بنگارند نام عزم تو بر کوه

کوه زند طعنه از شتاب به صرصر

ور بدهند آیتی ز حزم تو بر باد

بادکند سخره از درنگ به اغبر

طبع روان تو زنده رود صفاهان

زنده از آن بوستان طبع سخنور

نیست دیاری ‌که سوی او نبرد بخت

نامهٔ فتح ترا به سان‌کبوتر

تربیت دین‌کند به دست تو خامه

بر صفت ذوالفقار در کف حیدر

تا به بهاران چو خط لاله عذاران

سبزه بر اطراف جویبار زند سر

خصم تو گریان چنانکه ابر در آذار

یار تو خندان چنانکه برق در آذر