قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۲ - در ستایش امیر الامرأ العظام نظام الدوله حسین خان دام مجده العالی حکمران فارس فرماید
شادان رسید دوش نگارینم از سفر
وزگرد راه غالیه پاشیده بر قمر
زانسان که هست بر رخ من نقش آبله
از گرد راه مانده به رخسار او اثر
گفتی دو زلف او دو فرشته است عنبرین
بر چهر آفتاب بریشیده بال و پر
از وهم کرده دایرهایکاین مرا دهان
بر هیچ بسته منطقهایکاین مراکمر
معلوم من نشد که تنش بود یا حریر
مفهوم من نشد که لبش بود یا شکر
دستی زدم به زلفش و از همگشودمش
فیالحال بوی مشک برآمد ز بوم و بر
گویند روز محشر یک نیزه آفتاب
تابد فراز خاک و صحیحست این خبر
یک نیزه هست قد وی و رویش آفتاب
زان رو فتاده غلغلهٔ حشر در بشر
زنجیر زلف او چو اسیران زنگبار
دلها قطار بسته به دنبال یکدگر
از تاب زلف و آب رخش جسم و چشم من
پرتاب چون شرر شد و پرآب چون شمر
در زلفکانش بس که دل افتاده روی دل
در حلقههای او نبود شانه را گذر
دندانههای شانه چو بر زلف او رسید
از هر کران زند به دل خلق نیشتر
گفتی دو چشم عاریه فرموده از غزال
و آن را به سحر تعبیه کردست بر قمر
چشم خروس را که همه خلق دیدهاند
دزدیده کاین مراست لب سرخ جان شکر
مانا که حسن هر دو جهان را بیافرید
در جزو جزو صورت او واهبالصور
حیران شدم که تا به چه عضوش کنم نگاه
زیرا که بود آن یک ازین یک بدیعتر
سوگند خورده است که از شرم پیکرش
تاجر به فارس نارد دیبا ز شوشتر
دستم اشارهیی به لب لعل او نمود
ز انگشت من دمید همه شاخ نیشکر
رویش به موی دیدم و بگریستم بلی
مه چون به عقرب آید بارد همی مطر
باری ز جای جستم و بوسیدمش رکاب
زودش پیادهکردم و بگرفتمش ببر
وانگه که موزهٔ سفر از پا کشیدمش
بر سیم ساق او چوگدا دوختم نظر
گفتا به ساق من چکنی اینقدر نگاه
گفتم بسی به سیم تو مشتاقم ای پسر
خندید و گفت کس ندهد سیم خود به مفت
یک مشت زر بیاور و سیم مرا بخر
گفتم که زر ندارم لیکن گرت هواست
از مدح خواجه بر تو فشانم همی گهر
کان هنر سپهر ظفر صاحب اختیار
سالار ملک فارن حسینخان نامور
آن سروری که پیشی بر وی نیافت کس
جز آنکه پیش پیش رکابش دود ظفر
جز خشکی لب و تری دیده خصم او
در بحر و بر نصیب نیابد ز خشک و تر
کس را به غیر تیر نراند ز پیش خویش
وان نیز بهر دفع حسودان بد سیر
ای در جهان شریفتر از روح در بدن
وی در زمان عزیزتر از نور در بصر
امضا دهد عزایم قدر ترا قضا
اجراکند اوامر امر ترا قدر
از روی ورای تو دو نمونه است ماه و مهر
وز مهر وکین تو دو نشانه است خیر و شر
در روز حشر آید هر چیز در شمار
جز جود دست تو که برونست از شمر
گر بوالبشر لقب نهمت بس غریب نیست
کامروز خلق را به حقیقت تویی پدر
کوته بود ز قامت بخت بلند تو
گر روزگار ابره شود چرخ آستر
زان در شبان تیره گریزد عدوی تو
کز سهم تو ز سایهٔ خود میکند حذر
پشتیکه همچو تیغ نشد خم به پیش تو
او را به راستی چو قلم میبرند سر
رضوان خلد اگر تف تیغ تو بنگرد
حسرت خورد که کاش بدم مالک سقر
صدرا حکایت من و یار قدیم من
بشنو که گوش دشمنت از غصه باد کر
امروز گاه آنکه برون آمد آفتاب
ماهم چو یک سپهر سهیل آمد از سفر
ننشسته و نشسته رخ از گرد راه گفت
فرسودهٔ رهم به میام خستگی ببر
زان باده بردمش که اگر قطرهیی از آن
ریزی به سنگ خاره شود سنگ جانور
نوشید و تندگشت و ترشکرد ابروان
گفتا شراب شیرین تلخی دهد ثمر
شربم بد این شراب وز طعم همی مرا
افسردهگشت خاطر و آزرده شد جگر
گفتم هلا چه جرم و خیانت به من نهی
بگشای چشم و بر لب و دندان خود نگر
زیرا ز بس که هست دهان تو شکرین
شرین شود شراب چو در ویکند گذر
این باده تلخ بود به مانندهٔگلاب
شیرین شد این زمان که درآمیخت با شکر
خندید و دوستانه به دشنام لب گشود
کای فتنهٔ جهان چکنی این همه هنر
خلاق نظم و نثری و مشهور شرق و غرب
سحار نکته سنجی و معروف بحر و بر
نبود عجب که شعر ترا در بهشت حور
از بهر دلفریبی غلمان کند ز بر
وانگه ز هرکران سخنی رفت در میان
تا رفته رفته جست ز احوال من خبر
گفتم هزار شکر که صیتم چو آفتاب
از خاوران گرفته همی تا به باختر
تا صاحب اختیار به شیراز آمدست
هر روز کار من بود از خوب خوبتر
در عهد او غمی به خدا در دلم نبود
غیر از غم فراق تو ای سرو سیمبر
وانهم به سر رسید چو از در در آمدی
گفتا که در زمانه رسد هر غمی به سر
پس گفت این زمان به چهکاری و باکه یار
گفتم به کار باده و با یار سیمبر
گفتا که کیست یار تو گفتم بتان همه
در حیرتم که تا به کدامین کنم نظر
خوبان شهر با دل من جستهاند خوی
هر روز میکنند به بنگاه من حشر
گه شعر کی ملیح سرایم به مدح این
وانگه شویم دوست چو پرویز با شکر
با این کنم مطایبه از صبح تا به شب
با آن کنم ملاعبه از شام تا سحر
گفتا دریغ ازین دلک هرزهگرد تو
کاو چون گدای خانه به دوشست دربدر
یاری چو من گزین که نماید ترا به طبع
مستغنی از محبت ترکان کاشغر
گفتم تو آفتابی و خوبان شعاع تو
در شرق و غرب از ره وصل تو پیسپر
هرگه که دست من به مؤثر نمیرسد
ناچارم ای پسر که شتابم پی اثر
گفت این زمان که آمدم و باز دیدیم
حالت چگونه باشد گفتم ز بد بتر
زانسان به خشم رفت که گفتی ز مژگانش
بارد همی به پیکر من ناچخ و تبر
گفت از چه رو ز بد بتری گفتمش ز شرم
نقدی به کف ندارم جز نقد جان و سر
شرم آیدم که تا کنمت خرج آب و نان
حیرانم از کجا دهمت و جه خواب خور
گفت این زمان تو گفتی کز صاحب اختیار
هر روز کار من شود از خوب خوبتر
مرسوم پار را مگرت مرحمت نکرد
گفتم مطوّلست و بگویمت مختصر
یک نیمه را حوالهٔ عمال کرد و باز
فرمود نقد میدهمت نیمهٔ دگر
آن نیمهٔ حواله سپردم به قرض خواه
زین نیم نقد باید ترتیب ما حضر
شرم آیدم که زحمت خدام او دهم
کان نیم نقد یابم و آسایم از خطر
گفتا ترا حکیم که خواند که ابلهی
نادیدهام نظیر تو در هیچ بوم و بر
دانیکه عاشقست کف صاحب اختیار
بر هر لبیکه خواهد ازو گنج سیم و زر
تو چون گدای کاهل جاهل نشستهای
بر در خموش و خانه خدا از تو بیخبر
شیئی اللهی بزنکه برآید ز خانه بانگ
یا اللهی بگو که گشایند بر تو در
الحق خجل شدم که به تحقیق هرچه گفت
حق بود و حرف حق را در دل بود اثر
اکنون تو دانی وکرم خویش وفضل خویش
تو مفتخر به فضلی و ما جمله مفتقر
من بندهٔ توام تو خداوند نعمتی
کافیست عرض حال خود از بنده اینقدر
تا جن و انس و وحش و دد و دام میکنند
در بر و بحر نعت خداوند دادگر
شکر تو باد شیوهٔ سکان آب خاک
مدح تو باد پیشهٔ قطان بحر و بر
هرکاو عدوی جان تو مالش بود هبا
هرکاو حسود بخت تو خونش بود هدر
پشتش ز بار غم نشود گوژ چونکمان
هرکاو به راستی به تو پیوست چون وتر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از یک شاعر ایرانی است که به توصیف زیباییهای یک معشوق میپردازد. شاعر به تصویر کشیدن جذابیتهای ظاهری و باطنی محبوب خود، از زبان هنرمندانه و استعارههای شاعرانه بهره میبرد. او از زلفهای معشوق، زیبایی چهرهاش و تأثیر آن بر دلها و جانها سخن میگوید. همچنین، شاعر از احساسات عمیق خود نسبت به معشوق و تمایل به وصال با او سخن میگوید. در ادامه، به موضوعاتی مانند عشق، زیبایی، و اثرات روحانی آن بر زندگی انسانها اشاره میکند و در نهایت به مدح یک شخصیت بزرگ و با مقام میپردازد که محبوبش را در نظر دارد. شعر پر از احساسات عاشقانه و ادبیات غنی است که زیبایی و شکوه انسانی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: دیروز شب، معشوقهام از سفر برگشت و مانند عطر خوشبویی که از دامنش پراکنده شده، نور و زیبایی را به اطراف آورده است.
هوش مصنوعی: از آن شخص که بر چهرهام اثر لک و داغی دارد، به نظر میرسد که غبار راه بر صورت او نیز اثر گذاشته است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که دو زلف او مانند دو فرشته است که بر چهرهاش چون عطر عنبر پاشیده شده و بال و پر دارند.
هوش مصنوعی: من با تصورات خود دایرهای ساختهام که در آن هیچ مرز و محدودهای برای من وجود ندارد، و این دایره به گونهای است که من را در بر گرفته و محدود کرده است.
هوش مصنوعی: نمیدانم که آیا پوستش نرم است یا از حریر ساخته شده است، همچنین نمیتوانم تشخیص دهم که آیا لبهایش چون شکر شیریناند یا نه.
هوش مصنوعی: دستی به موهایش زدم و آنها را باز کردم، در همان لحظه بویی شبیه مشک در فضا پیچید.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، یک پرتو از خورشید بر زمین خواهد تابید و این خبر حقیقت دارد.
هوش مصنوعی: یک نیزه به بلندی قامت اوست و چهرهاش مانند آفتاب میتابد؛ به همین دلیل در میان مردم شور و هیجانی برپا شده است.
هوش مصنوعی: زلف او مانند زنجیری است که دلها را به هم متصل کرده و همه در پی یکدیگر حرکت میکنند، مانند اسیرانی که در زنجیرند.
هوش مصنوعی: زیبایی زلف و چهرهاش مرا وادار به پرتاب شدن میکند؛ همانند شعلهای سوزان و پرجنبش که در آب غوطهور است.
هوش مصنوعی: در زلفهای او چنان دلها به دام افتادهاند که شانه نمیتواند از میان آنها عبور کند.
هوش مصنوعی: وقتی دندانههای شانه به موهای او میرسند، از هر طرف به دل مردم زخم میزنند.
هوش مصنوعی: تو گفتی که چشمانت شبیه به چشمان غزال است و این زیبایی مانند سحری روی ماه قرار داده شده است.
هوش مصنوعی: چشمی که همه مردم آن را دیدهاند، دزدیده شده است، چرا که لبهای سرخ من همانند شکر برای من است.
هوش مصنوعی: خداوند با زیبایی خود، هر دو جهان را خلق کرد و تمام جزئیات موجودات، جلوهای از زیبایی او هستند.
هوش مصنوعی: من به شدت در حیرت هستم که به کدام یک از اعضای او نگاه کنم، چون هر یک از آنها به اندازهای زیبا و خاص هستند که نمیتوان قضاوت کرد کدام یک در زیبایی بر دیگری برتری دارد.
هوش مصنوعی: او قسم خورده است که به خاطر زیبایی و جذابیت اندامش، بازرگانان به فارس میآیند تا پارچههای نازک و با کیفیتی از شوشتر تهیه کنند.
هوش مصنوعی: دستم به سمت لب خوشرنگ او رفت و هر بار که انگشت من به او اشاره کرد، مانند این بود که همه شاخهای نیشکر به آرامی نفس میکشند و شاداب میشوند.
هوش مصنوعی: وقتی که به چهرهاش نگاه کردم و موهایش را دیدم، اشکهایم سرازیر شد. بله، مانند ماه که در زمان پیدایشش، باران میبارد.
هوش مصنوعی: من به سرعت از جا بلند شدم و او را بوسیدم. به زودی او را پیاده کردم و در آغوش گرفتم.
هوش مصنوعی: سپس زمانی که کفش سفری را از پا درآوردم، نگاهی به ساق پای او کردم و مانند دوختن چادر، دقت کردم.
هوش مصنوعی: او به ساق پای من میگوید چرا اینقدر نگاه میکنی؟ من در پاسخ گفتم که من خیلی به زیبایی تو علاقهمندم، ای پسر.
هوش مصنوعی: او خندید و گفت: هیچکس نمیتواند گنجینه خود را به رایگان به کسی بدهد. اگر میخواهی از من چیزی بگیری، باید یک مقدار طلا ارائه بدهی و در عوض، گنجینه من را بخر.
هوش مصنوعی: گفتم من پولی ندارم، اما اگر تو دوست داری، از ستایش آقایی که محبوب توست، برایت میگویم.
هوش مصنوعی: هنر آسمان پیروزی با قدرت و برتری، به فرماندهی حسینخان نامی در دنیای سیاست و فرمانروایی است.
هوش مصنوعی: هیچکس جز آن کسی که در میدان نبرد به او یاری رسانده و در کنار او ایستاده، نتوانسته باشد که به مقام و عظمت او دست یابد.
هوش مصنوعی: جز خشکی لب و تری دیده، دشمن او در دریا و خشکی چیزی به دست نخواهد آورد.
هوش مصنوعی: هیچکس را جز با تیر نمیتوان راند تا دور شود و این تیر هم تنها برای دفع حسودان به کار میرود.
هوش مصنوعی: تو در این دنیا با ارزشتر از روحی هستی که در بدن است و در زمان، گرانبهاتر از نوری که در چشم میتابد.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به آن دارد که سرنوشت و قضا و قدر، در اجرای امور و خواستههای ما نقش دارند. به عبارتی، اگر ما برای کاری امضا و تصویب کنیم، سرنوشت آن را به انجام میرساند و در نهایت خواستههایمان به تحقق میپیوندد.
هوش مصنوعی: این شعر به مقایسه دو مفهوم میپردازد. میگوید که زیبایی و روشنی تو را میتوان به ماه و محبت تشبیه کرد، در حالی که دشمنی و کینهات به دو علامت خیر و شر اشاره دارد. به عبارت دیگر، عشق و نفرت در واقع نشاندهنده دو جنبه مختلف از وجود انسان هستند.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، هر چیزی حساب و کتاب خواهد داشت، جز بخشش و دستگیری تو که از اندازه و شمار فراتر است.
هوش مصنوعی: اگر لقب بوالبشر را به تو بدهم، چیز عجیبی نیست؛ زیرا امروز تو برای مردم حقیقتاً پدر هستی.
هوش مصنوعی: قدرت و شانس تو آنقدر کوتاه است که اگر روزی سرنوشت به نفع تو شود، وضع زندگیات به نوازش و لطافت خواهد رسید.
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، دشمن تو از سایهٔ خود میگریزد، زیرا از تأثیر تو به شدت میترسد.
هوش مصنوعی: اگر کسی با سرسختی و استقامت همچون شمشیر به پیشت نیاید، حقیقتاً او را مانند یک قلم میبرند و از میان برمیدارند.
هوش مصنوعی: اگر رضوان، نگهبان بهشت، نگاهی به تیغ تو بیندازد، حسرت خواهد خورد که ای کاش من هم مالک دوزخ بودم.
هوش مصنوعی: بشنو داستان من و دوست قدیمیام، که حتی دشمن تو از ناراحتی به حالت سکوت درآمده است.
هوش مصنوعی: امروز زمانی است که خورشید ما مانند ستارهای درخشان از سفر بازگشته است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد کسی که در نزدیکی راه در انتظار است، به خستگی خود اعتراف میکند و به میاش اشاره میکند تا تسکینی برای خستگیاش بیابد. او با چهرهای خسته، از دیگران میخواهد که از شدت خستگی و رنجش بکاهند.
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی گرفتم که اگر حتی یک قطرهاش بر سنگ سخت بریزد، آن سنگ جان میگیرد.
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب باعث شد که او تند و شاداب شود و ابروهایش را در هم کشید و گفت: این شراب شیرین، نتیجهاش تلخی دارد.
هوش مصنوعی: مرا به نوشیدن از این شراب دعوت کن، زیرا طعم آن دل مرا غمگین و جگرم را آزرده کرده است.
هوش مصنوعی: گفتم چه گناه یا خیانتی از من سر زده که اینقدر نسبت به من بیمحبت هستی؟ لطفا چشمانت را باز کن و به لب و دندان خودت نگاه کن.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه دهان تو به قدری شیرین است، وقتی شراب در آن ورود میکند، طعم آن هم شیرینتر میشود.
هوش مصنوعی: این نوشیدنی تلخ بود، اما اکنون به خاطر مخلوط شدن با شکر، طعم شیرین و خوشایندی پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: او با لبخند و به طور دوستانه به دشنام گفت: ای مایهٔ دردسر دنیا، آیا این همه هنر فقط برای ایجاد مشکل است؟
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف فردی میپردازد که در خلق آثار ادبی مانند نظم و نثر مهارت دارد و در دنیا، چه در شرق و چه در غرب، به عنوان شخصی دانشمند و نکتۀ سنج شناخته شده است. او در دریا و زمین نیز بر سر زبانهاست و شهرت دارد.
هوش مصنوعی: شگفتآور نیست که شعر تو در بهشت، به خاطر زیباییاش، جوانان خوشسیما را مجذوب خود کند.
هوش مصنوعی: سپس از هر سو سخنهایی به میان آمد و کمکم تلاش کردند تا از حال و روز من باخبر شوند.
هوش مصنوعی: گفتم که هزار بار شکر گذاری میکنم که چهرهام مانند آفتاب از سمت شرق تابش دارد و تا به سمت غرب ادامه مییابد.
هوش مصنوعی: هر روز من مشغول کاری بودهام که از بین همه کارها، بهترین و زیباترین بوده است، از زمانی که فردی معتبر و با اختیار به شیراز آمده است.
هوش مصنوعی: در زمان او، هیچ غمی در دل من نبود جز غم جدایی تو، ای سرو زیبای من.
هوش مصنوعی: وقتی از در بیرون آمدی، گفتند که هر اندوهی در این دنیا روزی تمام خواهد شد.
هوش مصنوعی: شخصی در این زمان به دوستش میگوید که به چه کار مشغول است و او پاسخ میدهد که در حال نوشیدن شراب و سپری کردن وقت با یار دلانگیزش است.
هوش مصنوعی: گفت که یار تو کیست، من پاسخ دادم که همه بتها در حیرتم، نمیدانم به کدامشان نگاه کنم.
هوش مصنوعی: زیبایان شهر با دل من ارتباط برقرار کردهاند و هر روز در جمع من حاضر میشوند.
هوش مصنوعی: گاهی شعر زیبایی میسرایم تا به ستایش این فرد بپردازم و آنگاه به جمعدوستی مینشینم همچون پرویز که با شکر (محبت) در کنار دوستانش است.
هوش مصنوعی: تمام روز را با تو شوخی میکنم و شبها تا صبح با تو بازی میکنم.
هوش مصنوعی: گفت: افسوس از این دل بیهدفی که مثل گدایی است که خانهاش را بر دوش دارد و همیشه در جستجوی چیزهایی است، در کوچه و خیابان سرگردان میباشد.
هوش مصنوعی: دوستی چون من را انتخاب کن که مانند من بینیاز از عشق و محبت دیگران است، همانند ترکها در کاشغر.
هوش مصنوعی: گفتم تو مانند آفتابی و زیبایی تو در همه جا از شرق تا غرب، نور عشق تو را دنبال میکنند.
هوش مصنوعی: هر بار که نمیتوانم به نتیجهای برسم، ناچارم، پسر، که دیگر بیشتر تلاش کنم تا به هدف برسم.
هوش مصنوعی: گفتم وقتی دوباره همدیگر را دیدیم، حالا وضعیت چگونه است؟ پاسخ دادم که از بدتر، وضعیت بهتر نشده است.
هوش مصنوعی: مردی به شدت عصبانی شد زیرا شنید که کسی از زیبایی چشمانش صحبت کرده و این موضوع او را به شدت آزرده خاطر کرد.
هوش مصنوعی: گفتم چرا از خوبان بدگو میشوی، او در پاسخ گفت من از روی شرم چیزی برای ارائه ندارم جز جان و سر خودم.
هوش مصنوعی: شرمندهام که برای تو هزینه آب و نان را تأمین کنم، و نمیدانم از کجا این پول را بیاورم و چه زمانی بخوابم.
هوش مصنوعی: او گفت اکنون تو به سخن آمدی که از صاحب اختیار هر روز کار من بهتر و نیکوتر میشود.
هوش مصنوعی: اگر پارا با لطف و مرحمت تو نیافتم، گفتم که این موضوع طولانی است اما میتوانم به صورت مختصر بگویم.
هوش مصنوعی: نصفی از مقدار را به کارگزاران سپرد و سپس اعلام کرد که نصف دیگر را به صورت نقد به تو میدهم.
هوش مصنوعی: من آن نیمه را به کسی سپردهام که نیاز به قرض دارد، پس باید این مبلغ نقدی را به گونهای تنظیم کنم که سفر ما راحت و بدون مشکل باشد.
هوش مصنوعی: شرمندهام که بخواهم زحمت و تلاش خدا را نادیده بگیرم، فقط به خاطر اینکه به سود ناچیزی دست پیدا کنم و از خطرات دور شوم.
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که تو را حکیم نامیده، باید بداند که من همچون تو را در هیچ جا و سرزمینی ندیدهام، و به واقع، تو نادان و ابله هستی.
هوش مصنوعی: میدانی که عاشق چگونه به دلخواه و اختیار خود بر هر زبانی که بخواهد، گنجینهای از نقره و طلا بهدست میآورد؟
هوش مصنوعی: تو مانند یک گدای تنبل و نادانی نشستهای، در حالی که در سکوت متوجه خانه خدا نیستی و خداوند از حال تو بیخبر است.
هوش مصنوعی: درخواست کن از خدا که صدای پرخروش او از قلب خانهات برآید و بگو که درهای رحمتش به روی تو باز شود.
هوش مصنوعی: واقعاً شرمنده شدم، چرا که به راستی هر آنچه که حق بود، حقیقت داشت و سخن حق تأثیری عمیق در دل من گذاشت.
هوش مصنوعی: الان تو خودت میدانی که چه ویژگیها و خوبیهایی داری. تو به خاطر فضایل و صفات خوبت احساس افتخار میکنی، اما ما همه در نیاز و کمبود به سر میبریم.
هوش مصنوعی: من در خدمت تو هستم و تو برایم نعمت بزرگی هستی. به تو میگویم که درخواست من از سوی من، همین قدر است.
هوش مصنوعی: در آسمان و زمین و در بین انسانها و موجودات دیگر، همه به وصف و ستایش خداوند دادگر مشغولند.
هوش مصنوعی: شکر من به خاطر روشی است که باعث هدایت و کنترل آب و خاک میشود. تو را ستایش میکنم، زیرا مانند کارگران دریا و زمین، در کار خود حرفهای و ماهر هستی.
هوش مصنوعی: هر کس که دشمن جان تو باشد، مال او بیارزش است و هر کس که حسود و بدخواه خوشبختی تو باشد، وجودش بی فایده و بیهوده است.
هوش مصنوعی: اگر کسی بار سنگین غصه را تحمل کند، مانند کمانی خمیده میشود. اما هر کس که به راستی به تو متصل شود، همچون رشتهای است که به تمام وجود به تو پیوسته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سروست و بت نگار من آن ماه جانور
ار سرو سنگ دل بود و بت حریر بر
باری ندانمت که چه خو داری ای پسر
تا نیستی مرا و ترا هیچ درد سر
همچون مه دو هفته برون آیی از وثاق
همچون مه گرفته درون آییم ز در
رغم مرا چو سرکه مکن چون بمن رسی
[...]
اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهنست ولیکن نه چون تبر
کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک
وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ وتر
آن سوسن سپید شکفته به باغ در
یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر
پیراهنیست گویی دیبا ز شوشتر
کز نیل ابره استش و از عاج آستر
تا بیشتر زند بدلم عشق نیشتر
باشد مرا بمهر بتان میل بیشتر
اندیشه یکی پسر اندر دلم فتاد
هرگز نیامده ببر من چنو پسر
تا عشق آن پسر بسرم بر نهاد رخ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.