گنجور

 
فضولی

آتشم من گلخنی باید که باشد منزلم

نیستم گلبن که از گلزار بگشاید دلم

گر نگفتم حال خود پیش تو معذورم بدار

هستی شوق تو کرد از هستی خود غافلم

آب شمشیر ترا فیض زلال زندگیست

سخت دشوارست مردن گر تو باشی قاتلم

دل فدایت کرد جان شادم که هم صرف تو شد

هر چه حاصل کرده بود از تو دل بی حاصلم

جوهر تیغ تو می خواهم رهاند از غمم

از چنین بحری مگو موج افکند بر ساحلم

گشت مشکل کار من لطفی بکن تیغی بکش

پیش تو سهلست آسان ساز کار مشکلم

نیست مقبولم فضولی دلبران بی شعور

مایلِ آنم ، که می داند به سویَش مایلم

 
 
 
مولانا

گر به خوبی می بلافد لا نسلم لا نسلم

کاندر این مکتب ندارد کر و فری هر معلم

متهم شو همچو یوسف تا در آن زندان درآیی

زانک در زندان نیاید جز مگر بدنام و ظالم

جای عاقل صدر دیوان جای مجنون قعر زندان

[...]

کلیم

بوی کین هرگز کسی نشنیده از آب و گلم

گر به خس آتش فتد از مهر می‌سوزد دلم

چون قلم دارم سر تسلیم را در زیر تیغ

هرکسم سر می‌زند گویی که خط باطلم

نشئه آگاهیم، لیکن درین نخجیرگاه

[...]

صائب تبریزی

داغ عالمسوز برگ عیش گردد در دلم

شمع ماتم گریه شادی کند در محفلم

دست من پیش از لب خواهش چو گل وامی شود

درگره باشد چو شبنم آبروی سایلم

می کند در لامکان جولان دل آزاده ام

[...]

سیدای نسفی

با دل محزون فتاده روزگار مشکلم

دست حسرت بر سر و پای سراغ اندر گلم

از هجوم اشک طوفان خیز باشد منزلم

تا نهال قامت او رفت از باغ دلم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه