تا خط سبز تو پیدا شده بر عارض آل
عارضت ماه تمامیست میان دو هلال
بس که دارد مه من شدت الفت برقیب
بی رقیبش نتوانم که در آرم بخیال
به چه تعبیر تمنای وصال تو کنم
من که آن زهره ندارم که برم نام وصال
روی بنما که فدای تو شوم ره چه شود
من کنم کسب کمال و تو کنی عرض جمال
حال من از تو خراب و تو ز من مستغنی
چو بپوشم ز تو پیداست چه خواهد شد حال
چون رخت گرمی خورشید نمی سوزد دل
نیست دلسوز عذاری که ندارد خط و خال
طلب وصل خود ای مه ز فضولی مطلب
که ز دانا طلب وصل محالست محال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی معشوق خود اشاره میکند و عواطف و احساسات خود را نسبت به او بیان میکند. او به شدت به معشوق وابسته است و نمیتواند بدون او آرام بگیرد. شاعر از عشق و تمنای وصال سخن میگوید و از معشوق میخواهد که خود را نشان دهد تا او نیز بتواند برایش فدای عشق کند. همچنین، او به تفاوت حال خود و معشوق اشاره میکند و احساس میکند که معشوق از او بینیاز است. در انتها، شاعر به دشواری وصال و غیرممکن بودن آن اشاره میکند.
هوش مصنوعی: تا وقتی که خط سبز تو بر روی گونهات دیده میشود، ماه کامل در میان دو هلال است.
هوش مصنوعی: دوست من به حدی با محبوبش پیوند و نزدیکی دارد که نمیتواند به هیچ کس دیگری فکر کند.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم آرزوی نزدیک شدن به تو را بیان کنم، در حالی که من آن زیبایی را ندارم که نام آن را وصال بگذارم؟
هوش مصنوعی: به من نشان بدهی که چگونه فدای تو شوم، در این مسیر چه خواهد شد. من تلاشم را میکنم تا به کمال برسم و تو نیز زیباییات را به نمایش بگذاری.
هوش مصنوعی: حالم به خاطر تو خراب است و تو اصلاً به من نیازی نداری. وقتی که از تو دور شوم، مشخص است که اوضاع چه خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر لباس درخشش خورشید را احساس نکند، دل هم نمیسوزد. در حقیقت، دل دلسوز معشوقی نیست که زیبایی و نشانههای عشق را نداشته باشد.
هوش مصنوعی: ای ماه، درخواست وصال خود را با احتیاط و از روی دقت بیان کن، زیرا از دانایان خواستن وصال غیرممکن است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا گرفتم صنما وصل تو فرخنده به فال
جز به شادی نسپردم شب و روز ومه و سال
چه بود فالی فرخنده تر از دیدن دوست
چه بود روزی پیروزتر از روز وصال
بینی آن زلف سیاه از بر آن روی چو ماه
[...]
از هری گر سوی اوغان شوی، ای باد شمال
باز گویی ز هری پیش ملک صورت حال
گویی: آن شهر، کجا بود دل بخت بدو
شادمان همچو دل مرد سخی وقت نوال
بی تو امروز همی نوحه کند بخت برو
[...]
چه بود بهتر و نیکوتر از این هرگز حال
داد پیدا شد و پنهان شد بیداد و محال
باز رفته بکنار و شده آواره غراب
یافته شیر نیستان و شده دور شگال
ماه چونان شده کو را نبود هیچ خسوف
[...]
حاجب بوم یکی از سپید است بفال
. . . ایگانش چو جلاجل شده دمش چو دوال
خاصه را صید گرفتار میان چنگال
عامه مردم را داده از آن صید حلال
ای ترا کرده خداوند خدای متعال
داده جان و خرد و جاه و جوانی و جمال
حق آنرا که زبر دست جهانی کردت
که مرا بیهده بیجرمی در پای ممال
بکرم یک سخن بنده تامل فرمای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.