گنجور

 
فضولی

تا خط سبز تو پیدا شده بر عارض آل

عارضت ماه تمامیست میان دو هلال

بس که دارد مه من شدت الفت برقیب

بی رقیبش نتوانم که در آرم بخیال

به چه تعبیر تمنای وصال تو کنم

من که آن زهره ندارم که برم نام وصال

روی بنما که فدای تو شوم ره چه شود

من کنم کسب کمال و تو کنی عرض جمال

حال من از تو خراب و تو ز من مستغنی

چو بپوشم ز تو پیداست چه خواهد شد حال

چون رخت گرمی خورشید نمی سوزد دل

نیست دلسوز عذاری که ندارد خط و خال

طلب وصل خود ای مه ز فضولی مطلب

که ز دانا طلب وصل محالست محال

 
 
 
فرخی سیستانی

تا گرفتم صنما وصل تو فرخنده به فال

جز به شادی نسپردم شب و روز ومه و سال

چه بود فالی فرخنده تر از دیدن دوست

چه بود روزی پیروزتر از روز وصال

بینی آن زلف سیاه از بر آن روی چو ماه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

از هری گر سوی اوغان شوی، ای باد شمال

باز گویی ز هری پیش ملک صورت حال

گویی: آن شهر، کجا بود دل بخت بدو

شادمان همچو دل مرد سخی وقت نوال

بی تو امروز همی نوحه کند بخت برو

[...]

قطران تبریزی

چه بود بهتر و نیکوتر از این هرگز حال

داد پیدا شد و پنهان شد بیداد و محال

باز رفته بکنار و شده آواره غراب

یافته شیر نیستان و شده دور شگال

ماه چونان شده کو را نبود هیچ خسوف

[...]

سوزنی سمرقندی

حاجب بوم یکی از سپید است بفال

. . . ایگانش چو جلاجل شده دمش چو دوال

خاصه را صید گرفتار میان چنگال

عامه مردم را داده از آن صید حلال

انوری

ای ترا کرده خداوند خدای متعال

داده جان و خرد و جاه و جوانی و جمال

حق آنرا که زبر دست جهانی کردت

که مرا بیهده بی‌جرمی در پای ممال

بکرم یک سخن بنده تامل فرمای

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه