ز سروت سایه گر بر من اندوهگین افتد
به سر بردارم و نگذارم آن را بر زمین افتد
مرا بالای هم صد تیغ اگر بر سر زنی زان به
که کردی رنجه و از تندیت چین بر جبین افتد
ز صید مرغ دل هر سو مهیا می شود دامی
ترا هر گه گره بر گیسوان عنبرین افتد
دلم گم گشت و قدم شد دو تا در دست غم ماندم
بچاک سینه همچون خاتمی کز وی نگین افتد
مقابل داشت خود را عکس در آیینه با رویت
چه بی شرمیست این یارب ببند آهنین افتد
سواد دیده را مشگل توان برداشت از لعلش
ندارد راه رستن چون مگس در انگبین افتد
فضولی شوق آن بت را درون سینه جا کردی
نترسیدی که ناگه رخنهات در کار دین افتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.