بگشای گوش هوش و بیا در سرای ما
بشنو کلام خسرو کشورگشای ما
«ساقی بیار بادهٔ سرخی برای ما
تا بگذرد ز چرخ برین جای پای ما
در ساکنان هفت فلک خواب و خور نماند
از نالهٔ شبانه و از های های ما
معشوق جام می به کفم داد و گفت نوش
وز خاطر غمین ببر این دم جفای ما
رحم آمدش به حال من و این سخن بگفت
خوش باش بعد از این که ببینی وفای ما
از آتش جهندهٔ عشقت جهان بسوخت
یک شعله هم گرفت به طرف قبای ما
در زندگی گذر نکنی سوی ما ولیک
رحمی به دل بیاور بعد از فنای ما
وقتی به ما گذر کنی ای سرو سیم تن
ما خاک گشتهایم و نیاید صدای ما
برخواستیم از سر کویت ز دست چرخ
یا رب که دیگری ننشیند به جای ما»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دعوت شنوایی و گوشسپاری به سخنان خسرو کشورگشا است. شاعر از ساقی میخواهد که شرابی سرخ بیاورد تا این لحظهها سپری شود. او به نالههای شبانه اشاره میکند که بر ساکنان آسمانها تاثیر دارد. در ادامه، معشوقهای به شاعر جامی میدهد و از او میخواهد که غمهایش را فراموش کند و از وفای او خوشحال باشد. عشق او شعلهای در دل شاعر برافروخته و او را به سوختن کشانده است. در نهایت، شاعر از گذران زندگی و فراموشی پس از مرگ میگوید و امیدوار است که دیگران جای او را نپذیرند.
هوش مصنوعی: گوش خود را باز کن و به خانه ما بیا و سخنان پادشاهی که سرزمینها را فتح کرده، بشنو.
هوش مصنوعی: دوست، بیا و یک جام شراب قرمز برای ما بیاور تا لحظه ای از این دنیا و سختیهایش دور شویم.
هوش مصنوعی: در آسمانهای هفتگانه، خواب و خوراکی برای ساکنان آنها باقی نماند، به خاطر نالههای شبانه و گریههای ما.
هوش مصنوعی: معشوق به من جام می داد و گفت بنوش و از نگرانی و غم دور شو و این لحظه را از بدیهایی که بین ما بوده، فراموش کن.
هوش مصنوعی: او به حال من رحم کرد و این را گفت که بعد از این، وقتی وفای ما را ببینی، خوشحال باش.
هوش مصنوعی: آتش عشق تو چنان قدرتی دارد که همه جهان را سوزانده و حتی یک شعلهاش هم به سمت ما آمده و ما را تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: در زندگی ممکن است به ما نپردازی و در کنار ما نباشی، اما خواهش میکنم بعد از اینکه نیستیم و از دنیا میرویم، دلت را به ما رحم کن و یاد ما را زنده نگهدار.
هوش مصنوعی: اگر تو از کنار ما بگذری، ای سرو خوشتراش، ما به خاک تبدیل شدهایم و صدایمان به گوش نمیرسد.
هوش مصنوعی: از کوی تو برخاستیم و از دست تقدیر، ای خدا، که دیگری نتواند به جای ما بنشیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در ما به ناز مینگرد دلربای ما
بیگانهوار میگذرد آشنای ما
بیجرم دوست پای ز ما درکشیده باز
تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما
با هیچکس شکایت جورش نمیکنم
[...]
ای غافل از بلای دل مبتلای ما
جز مبتلا کسی نرسد در بلای ما
ممکن نباشد از سر کوی تو رفتنم
آری مقیّدست به زلف تو پای ما
حجاج اگر به کعبه بیت الحرم روند
[...]
مرحبا ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علت های ما
صبح جهان بود نفس غم زدای ما
جان تازه می شود زدم جانفزای ما
بیدار شد ز خواب گرانجان بی غمی
هر کس شنید ناله دردآشنای ما
ته جرعه ای بود که به خاکش فشانده اند
[...]
گرد فتادگی شده بال همای ما
منت نمی کشد ز کسی مدعای ما
با چاکهای سینه به محشر نمی رویم
تا رنگ و بوی گل نشود خونبهای ما
حیرت ندیدگی گل گلزار وحشت است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.