گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فروغی بسطامی

ای که هم آغوش یار حور سرشتی

عیش ابد کن که در میان بهشتی

صاحب این حسن را سزد که بگوید

ماه فلک را ، که ما بِهیم و تو زشتی

دل ز تو غافل نگشت یک نفس اما

هم نفسش در تمام عمر نگشتی

خون غزالان کعبه ریخته چشمت

چون تو ندیدم صنم ، به هیچ کنِشتی

لازم عشق آمد آن جمال، خدا را

عاشقِ بی چاره را ، به جرمِ چه کُشتی

از غم عشقت چه جامه‌ها که دریدم

وز پی قتلم چه نامه‌ها که نوشتی

خستی و درمان خستگان ننمودی

کشتی و بر خاک کشتگان نگذشتی

وای بر آن دل که درد عشق ندادی

حیف بر آن جان که داغ شوق نهشتی

تخم محبت بری نداد فروغی

دانهٔ بی‌حاصل از برای چه کشتی

 
sunny dark_mode