گنجور

 
فروغی بسطامی

به که باشم بی قرار از زلف یار خویشتن

من که دادم بی قراری را قرار خویشتن

کردم اظهار محبت پیش آن زیبانگار

پرده را برداشتم از روی کار خویشتن

دل ز کار افتاد و روزم تیره شد در عاشقی

فکر کار دل کنم یا روزگار خویشتن

بس که کارم سخت شد از سخت گیریهای عشق

مرگ را آسان گرفتم در کنار خویشتن

دلبرا گر عاشقی از عاشقت پنهان مکن

راز خود مخفی مدار از رازدار خویشتن

من گرفتم جز تو دلداری نمودم اختیار

چون نمایم با دل بی‌اختیار خویشتن

گر امید از طرهٔ عنبرفشانت برکنم

چون کنم با خاطر امیدوار خویشتن

ارزدی هر دو عالم را توان بردن به خاک

گر تو را عاشق کند شمع مزار خویشتن

زان فکندستی به محشر وعدهٔ دیدار خویش

تا جهانی را کشی در انتظار خویشتن

تا فروغی با خط مشکین او شد آشنا

مشک می‌بارد ز کلک مشکبار خویشتن

 
 
 
صائب تبریزی

موج دریا را نباشد اختیار خویشتن

دست بردار از عنان گیر و دار خویشتن

زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت

مرکب نی بار باشد بر سوار خویشتن

خار دیوار گلستانم که از بی‌حاصلی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه