شوقت نه سرسریست که از سر به در شود
مهرت نه عارضی است که جای دگر شود
شوق تو در ضمیرم و مهر تو در دلم
نوعی نیامده است که با جان به در شود
دردیست درد هجرت تو کاندر علاج آن
هرچند سعی بیش نمائی بتر شود
اول منم که در غم هجر تو هر شبی
دود دلم به گنبد افلاک پر شود
جانی که بوی برد ز گلزار وصل تو
او را چگونه بیگل رویت به سر شود
گوشی که شرح وصف کمال رخت شنید
شاید که از حدیث لبت پرگهر شود
چون کیمیای مهر تو با فیض همره است
روزی امید هست که این خاک زر شود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان عمق علاقه و شوق خود نسبت به معشوق میپردازد و تأکید میکند که این شوق و محبت نه چیزی گذرا و سطحی است که به سادگی از دل برود. او بیان میکند که عشق و شوق معشوق در وجود اوست و از درد جدایی رنج میبرد. این درد درمانی ندارد و هرچه بیشتر تلاش کند، بیشتر درد میکشد. شاعر به شدت دلتنگی و علاقهاش را توصیف میکند و میگوید که چگونه بدون دیدن معشوق نمیتواند زندگی کند. او همچنین به این امید اشاره میکند که روزی بهرهمندی از محبت معشوق، او را از خاک به طلا تبدیل کند.
هوش مصنوعی: شوق و علاقهام به تو سستی نخواهد داشت که به آسانی کنار برود و عشقت هم محبت گذرایی نیست که به مکانی دیگر منتقل شود.
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو در وجودم و در دلم به گونهای است که نمیتواند به سادگی از بین برود و از جانم جدا شود.
هوش مصنوعی: درد فراق تو به قدری عمیق است که هرچه بیشتر تلاش کنی تا آن را درمان کنی، فقط بدتر میشود.
هوش مصنوعی: من در اولین شبها همیشه در غم دوری تو هستم و درد دلم به قدری زیاد است که به آسمانها میرسد و مانند دود منتشر میشود.
هوش مصنوعی: نفسی که از عطر و بوی گلزار وصل تو به وجد آمده، چگونه میتواند بدون چهرهی زیبا و گلگون تو دوام آورد؟
هوش مصنوعی: گوشی که داستان زیباییها و کمالات تو را بشنود، شاید روزی در اثر صحبتهایت پر از زیبایی و ارزش شود.
هوش مصنوعی: وقتی مهر و محبت تو مانند کیمیا با برکات همراه است، امید دارم که این خاک به طلا تبدیل شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود
وز دیدگان کنارم همچون شمر شود
از چشم خون فشانم نشگفت اگر مرا
از خون سر مژه چو سر نیشتر شود
راز من و تو اشگ دو چشم آشکار کرد
[...]
ایخسروی که هر که کند بندگی تو
هم تاج بخش گردد و هم تاجور شود
هر دم ببندگی تو این خیمه کبود
چون خر گه ایستاده و بسته کمر شود
جان خرد ز خلق تو مشگ تبت برد
[...]
گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود
مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود
ما را نه ممکن است که از تو به سر شود
گر حکمِ آفرینشِ عالم دگر شود
آرام نیست یک نفسم در فراقِ تو
صبرم میسّر از تو دریغا اگر شود
گر جرمِ آفتاب بپوشد شگفت نیست
[...]
ناگاه پیش ازان که کسی را خبر شود
آن بیوفای عهد شکن را سفر شود
کردند آگهم که فلان رفت و دور رفت
نزدیک بود کز تن من، جان به در شود
او می رود چو جان و مرا هست بیم آن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.