گنجور

 
فیض کاشانی

شوقت نه سرسریست که از سر به در شود

مهرت نه عارضی است که جای دگر شود

شوق تو در ضمیرم و مهر تو در دلم

نوعی نیامده است که با جان به در شود

دردیست درد هجرت تو کاندر علاج آن

هرچند سعی بیش نمائی بتر شود

اول منم که در غم هجر تو هر شبی

دود دلم به گنبد افلاک پر شود

جانی که بوی برد ز گلزار وصل تو

او را چگونه بی‏گل رویت به سر شود

گوشی که شرح وصف کمال رخت شنید

شاید که از حدیث لبت پرگهر شود

چون کیمیای مهر تو با فیض همره است

روزی امید هست که این خاک زر شود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود

وز دیدگان کنارم همچون شمر شود

از چشم خون فشانم نشگفت اگر مرا

از خون سر مژه چو سر نیشتر شود

راز من و تو اشگ دو چشم آشکار کرد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ایخسروی که هر که کند بندگی تو

هم تاج بخش گردد و هم تاجور شود

هر دم ببندگی تو این خیمه کبود

چون خر گه ایستاده و بسته کمر شود

جان خرد ز خلق تو مشگ تبت برد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
سعدی

گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود

مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود

حکیم نزاری

ما را نه ممکن است که از تو به سر شود

گر حکمِ آفرینشِ عالم دگر شود

آرام نیست یک نفسم در فراقِ تو

صبرم میسّر از تو دریغا اگر شود

گر جرمِ آفتاب بپوشد شگفت نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی

ناگاه پیش ازان که کسی را خبر شود

آن بیوفای عهد شکن را سفر شود

کردند آگهم که فلان رفت و دور رفت

نزدیک بود کز تن من، جان به در شود

او می رود چو جان و مرا هست بیم آن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه