گنجور

 
فیض کاشانی

مهدی هادی چو بنشیند به جای خویشتن

زنده گرداند جهان را همچو جان کاید به تن

خوش به جای خویشتن باشد نشست خسروی

تا نشیند هر کسی دیگر به جای خویشتن

شیعه‏ی او را بشارت ده به حسن خاتمت

کاسم اعظم کرد ازو کوتاه دست اهرمن

شوکت مهدیّ اهل البیت و عالم گیریش

شد در افواه خلایق داستان انجمن

شد در افواه خلایق داستان انجمن

هر نفس با بوی رحمن می‏وزد باد یمن

گوشه‏گیران انتظار جلوه‏ات دارند هان

خویش را کن آشکار و برقع از رخ برفکن

جویبار ملک را آب روان شمشیر تست

نونهال عدل بنشان بیخ بدخواهان بکن

حافظ این ابیات گفت و فیض در تضمین آن

مشورت با عقل کرد، المستشار مؤتمن‏

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن

سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان

ناصرخسرو

ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن

خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن

همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون

نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن

راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو

[...]

ازرقی هروی

سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من

سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن

سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه

در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن

نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام

[...]

منوچهری

ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن

جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن

هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند

گویی اندر روح تو مضمر همی‌گردد بدن

گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب

[...]

قطران تبریزی

ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن

روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن

مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق

سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن

از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه