گنجور

 
فیض کاشانی

اگر خوش است ترا دل چرا طرب نکنی

وگرنه اصل خوشیرا چرا طلب نکنی

اگر شقاوت دوریت بسته دست طلب

سجود قرب چرا باعث طرب نکنی

شراب عشق ز میخانه الست بکش

وگر کشید دلت زان چرا شعب نکنی

چه روز و شب بکمین گاه عمر بنشستند

چرا تضرع و زاری بروز و شب نکنی

اگر عدوی تو نفس است و شهوت و غضبش

چرا در آتش عشق این سه را حطب نکنی

اگر ز چنگل شیطان نرستهٔ تو هنوز

بتازیانه رحمش چرا ادب نکنی

از آن برد دلت از جا مسبب الاسباب

که تا مقدرت او نسبت سبب نکنی

حدیث عشق بیان کن تو از همان بهتر

که شرح آن باشارت کنی بلب نکنی

جواب آن غزل مولویست فیض که گفت

اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی

وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی

وگر رفیق نسازد چرا تو او نشوی

وگر رباب ننالد چراش ادب نکنی

وگر حجاب شود مر تو را ابوجهلی

[...]

آشفتهٔ شیرازی

چو اوست طالب بخشش چرا طلب نکنی

چو دوست عیش پسندد چرا طرب نکنی

تو ماه و ماه بود آفت کتان و قصب

تو پیرهن زکتان جامه از قصب نکنی

تو پادشاهی و از مهر و کینه ناچاری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه