ای که حیران سراپای بت سیمینی
مرد اسلام نهای برهمنی برهمنی
در تماشای بتان روی دلت گر به خداست
مؤمنی همچو منی همچو منی همچو منی
ای که از گلشن رو نیست تو را برگ و نوا
بلبلی در چمنی در چمنی در چمنی
جان نداری که نداری نظری با خوبان
پای تا سر تن بیجان و سراپا بدنی
گفتم از عشق تو جان ندهم دل نکنم
گفت اگر در غم ما جان بدهی دل نکنی
گفتمش توبه نخواهم دگر این بار شکست
گفت هی میشکنی میشکنی میشکنی
گفتمش فیض نظر سوی بتان کی فکند
گفت هی میفکنی میفکنی میفکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر به فردی خطاب میشود که به زیباییهای ظاهری و بتهای محبوب مینگرد. شاعر با تأکید بر ایمان خود و دست کم گرفتن نقش بتها، به او یادآوری میکند که به جای دل باختن به زیباییهای گذرا، باید به خداوند توجه کند. او نشان میدهد که انسان بیروح و بیانگیزه، نمیتواند عشق و شوق واقعی را درک کند. در ادامه، شاعر گفتگویی دارد با معشوق خود که در آن از عشق و فراق سخن میگوید و نشان میدهد که اگرچه توبه کرده، اما همچنان دلباخته و آسیبپذیر است. در نهایت، این شعر به نوعی از نبرد درونی و جستجوی معنای واقعی عشق و ایمان اشاره دارد.
هوش مصنوعی: ای کسی که به زیبایی و ظرافت این معشوق حیران شدهای، تو که به آموزههای اسلام تعلق نداری، در واقع شبیه بتپرستان هستی.
هوش مصنوعی: اگر در دل تو عشق به خدا وجود دارد و با دیدهی احترام به زیباییها مینگری، پس همچون من مؤمن باش و خودت را با من مقایسه کن.
هوش مصنوعی: ای کسی که در گلستان نیستی، مانند بلبلانی که در چمنی سرود و خوشحالی ندارند.
هوش مصنوعی: تو که جان نداری، پس با خوبان چگونه میتوانی نظر بیندازی؟ تو تنها یک بدن بیجان هستی که تمام وجودت تنها به همین جسم دنیوی محدود شده است.
هوش مصنوعی: گفتم برای عشق تو جانم را نمیدهم و قلبم را رها نخواهم کرد. او گفت: اگر در غم ما جانت را بدهی، قلبت را نیز رها نخواهی کرد.
هوش مصنوعی: به او گفتم که دیگر نمیخواهم توبه کنم، اما او پاسخ داد که تو باز هم خواهی شکست، بارها و بارها.
هوش مصنوعی: به او گفتم که عشق و توجه به معشوقان چه زمانی آغاز میشود، او پاسخ داد که تو فقط در حال فکر کردن به آن هستی و شک و تردید در دل داری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این چه لطفست که ناموس صبا میشکنی
وین چه حلمست که دشمن به غلط میفکنی
دشمنان از سخن نرم تو مغرور شدند
وقت باشد که زیانکار شود خوشسخنی
چند ازین قاعدهها وقت درآمد که کنون
[...]
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی
حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود
مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی
از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا
[...]
به شکرخنده بتا نرخ شکر میشکنی
چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی
گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو
تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی
گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری
[...]
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
[...]
مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی
من توام هیچ نمیدانم اگر خود تو منی
شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود
که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی
وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.