گه به ایمای تغافل دل ما میشکنی
گه به مژگان سیه رخنه درو میفکنی
جای هر ذره دلی در بن موئی داری
دل ز مردم چه ربائیّ و به صد پاره کنی
مینگویم که دل از من مبر ای مایهٔ ناز
چون که بردی نگهش دار چرا میشکنی
چون بگویم که نقاب از رخ چون مه برگیر
رخ نمائیّ و ربائی دل و برقع فکنی
در صفا ماهی و در رنگ و طراوت گل تر
آن قماش فلکی باز متاع چمنی
از جفایت دل اگر شکوه کند معذوری
شیشه آن تاب ندارد که به سنگش بزنی
فیض بس کن گله از یار نه نیکوست مکن
باید از خنجر از آن دست خوری دم نزنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات محبت و درد عاشقانهاش اشاره میکند. او میگوید که گاهی معشوق با بیفکری دل او را میشکند و گاهی با نگاهش آن را میدزدد. شاعر از زیباییهای معشوق میگوید و تأکید میکند که هر ذره دل در دل او جای دارد. او از معشوق میخواهد که دلش را برنگیرد و میخواهد که در صورت روبهرو شدن با او، نقاب از چهره بردارد. شاعر همچنین به لطافت و زیبایی معشوقش اشاره میکند و میگوید که اگر از جفای او شکوه کند، معذور است، زیرا دل او تاب تحمل درد را ندارد. در نهایت، شاعر توصیه میکند که از غم و گله از یار خودداری کند، زیرا این کار نیکو نیست.
هوش مصنوعی: گاهی با بیتوجهی خود دل ما را میشکنی و گاهی با چشمان پر از زیبایت در آن نفوذ میکنی.
هوش مصنوعی: در دل هر ذرهای از این دنیا، عشق و مهر تو وجود دارد. چرا باید از دل مردم جدا شوی و آنها را آزار دهی؟
هوش مصنوعی: من نمیگویم که دل را از من دور کن ای زیبای نازنین، چون که آن را بردی، پس چرا آن را میشکنید؟
هوش مصنوعی: وقتی که بگویم پرده را از چهرهات کنار بزن، زیبایی و جذابیت تو نمایان میشود و نیروی دلرباییات دلها را تسخیر میکند و حجاب خود را کنار میزنی.
هوش مصنوعی: در پاکی و زیبایی، تو مانند ماه و در رنگ و شادابی، شبیه گل تازهای. این پارچه آسمانی کالا و جنسی است که مربوط به چمنزار است.
هوش مصنوعی: اگر دلم از بیمهری تو شکایت کند، تقصیر ندارد چون شیشهای که نمیتواند سنگ را تحمل کند، مقاومتی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: بگذار دیگر درباره یار شکایت نکنیم، چون این کار پسندیده نیست. باید از خطرها و مشکلات بپرهیزیم و به عواقب ناگواری که ممکن است پیش بیاید، توجه داشته باشیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این چه لطفست که ناموس صبا میشکنی
وین چه حلمست که دشمن به غلط میفکنی
دشمنان از سخن نرم تو مغرور شدند
وقت باشد که زیانکار شود خوشسخنی
چند ازین قاعدهها وقت درآمد که کنون
[...]
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
این همه دوری و پرهیز و تکبر چه کنی
حد و اندازهٔ هرچیز پدیدار بود
مبر از حد صنما سرکشی و کبر و منی
از پی آنکه قضا عاشق تو کرد مرا
[...]
به شکرخنده بتا نرخ شکر میشکنی
چه زند پیش عقیق تو عقیق یمنی
گلرخا سوی گلستان دو سه هفته بمرو
تا ز شرم تو نریزد گل سرخ چمنی
گل چه باشد که اگر جانب گردون نگری
[...]
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
[...]
مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی
من توام هیچ نمیدانم اگر خود تو منی
شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود
که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی
وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.