گنجور

 
فیض کاشانی

مستانه برا گوشهٔ چشمی سوی ما کن

دردی بسر درد نه و نام دوا کن

از پرده برون آبگذر بر صف رندان

پنهان ز نظرها نظری جانب ما کن

گر لطف نداری و سر لطف نداری

از قهر بکش تیغ جفا روی بما کن

گفتی که وفا میکنم و هیچ نکردی

ما چشم وفا از تو نداریم جفا کن

مرغ دل ما از قفس غصه برون آر

برگرد سر خویش بگردان و رها کن

ترسم که غباری بدل یار نشیند

بگذر ز عتاب و گله‌ای فیض دعا کن

در دفتر جان حرف بتان چند نویسی

زین قصه بگردان ورق و رو بخدا کن