گنجور

 
فیض کاشانی

دردم ز حد فزون شد و غم بیشمار هم

آه از فلک برون شد اشک از کنار هم

با ما ببین که عشق چها کرد و میکند

از دل ببرد طاقت و از جان قرار هم

دل پا کشید از دو جهان بر امید و صل

جان داشت دست از خود و دل شد نزار هم

پا باز ماند از روش و دست از عمل

ز اندیشه ماند عقل و سرا پا ز کار هم

آهم ز درد و آتش و اشکم ز غصه خون

بخت از فراق تیره و ایام تار هم

نی ره بکوی او بودم نی قبول او

نه کس نشان دهد نه دهد یار بار هم

افتاده‌ام غریب و حزین مستمند و زار

نی بر سرم طبیبی و نی غمگسار هم

یا رب بگیر دست من زار از کرم

بازم رهان ز خویش و ازین گیر و دار هم

ای فیض غم مخور که بمقصود میرسی

بختت مساعدت کند و روزگار هم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

با بخت در عتابم و با روزگار هم

وز یار در حجابم و از غم‌گسار هم

بر دوستان نکالم و بر اهلبیت نیز

بر آسمان وبالم و بر روزگار هم

اندر جهان منم که محیط غم مرا

[...]

حافظ

دیدار شد میسر و بوس و کنار هم

از بخت شکر دارم و از روزگار هم

زاهد برو که طالع اگر طالع من است

جامم به دست باشد و زلف نگار هم

ما عیب کس به مستی و رندی نمی‌کنیم

[...]

صوفی محمد هروی

دارم دلی شکسته و جان فگار هم

در سر خیال باده و سودای یار هم

از وی جدا فکند مرا چرخ دون نواز

چون او نساخت آه به من روزگار هم

خواهی چو یار را، به جفای رقیب ساز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
فیض کاشانی

از عشق یار خوشم از حسن یار هم

زان می مدام مستم و زان میگسار هم

او جلوه مینماید و من میروم ز خود

از خویش شکر دارم و از لطف یار هم

هرکس که دید جلوه‌اش از خویش شد تهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه