چنان بد که گودرز کشوادگان
همی رفت با گیو و آزادگان
گرازان و پویان به نزدیک شاه
به دریا درون کرد چندی نگاه
به چشم آمدش هوم با آن کمند
نوان بر لب آب بر مستمند
همان گونه آب را تیره دید
پرستنده را دیدگان خیره دید
به دل گفت کاین مرد پرهیزگار
ز دریای چیچست گیرد شکار
نهنگی مگر دم ماهی گرفت
به دیدار از او مانده اندر شگفت
بدو گفت کای مرد پرهیزگار
نهانی چه داری بکن آشکار
از این آب دریا چه جویی همی
مگر تیره تن را بشویی همی
بدو گفت هوم ای سرافراز مرد
نگه کن یکی اندر این کارکرد
یکی جای دارم بدین تیغ کوه
پرستشگه بنده دور از گروه
شب تیره بر پیش یزدان بدم
همه شب ز یزدان پرستان بدم
بدان گه که خیزد ز مرغان خروش
یکی ناله زارم آمد به گوش
همانگه گمان برد روشن دلم
که من بیخ کین از جهان بگسلم
بدین گونه آواز هنگام خواب
نشاید که باشد جز افراسیاب
به جستن گرفتم همه کوه و غار
بدیدم در هنگ آن سوگوار
دو دستش به زنار بستم چو سنگ
بدان سان که خونریز بودش دو چنگ
ز کوه اندر آوردمش تازیان
خروشان و نوحهزنان چون زنان
ز بس ناله و بانگ و سوگند اوی
یکی سست کردم همی بند اوی
بدین جایگه در ز چنگم بجست
دل و جانم از رستن او بخست
بدین آب چیچست پنهان شدست
بگفتم ترا راست چونان که هست
چو گودرز بشنید این داستان
بیاد آمدش گفته راستان
از آنجا بشد سوی آتشکده
چنانچون بود مردم دلشده
نخستین بر آتش ستایش گرفت
جهانآفرین را نیایش گرفت
بپردخت و بگشاد راز از نهفت
همان دیده بر شهریاران بگفت
همانگه نشستند شاهان بر اسب
برفتند ز ایوان آذر گشسب
پراندیشه شد زآن سخن شهریار
بیامد به نزدیک پرهیزگار
چو هوم آن سر و تاج شاهان بدید
بر ایشان به داد آفرین گسترید
همه شهریاران بر او آفرین
همی خواندند از جهانآفرین
چنین گفت با هوم کاووس شاه
به یزدان سپاس و بدویم پناه
که دیدم رخ مرد یزدانپرست
توانا و با دانش و زور دست
چنین داد پاسخ پرستنده هوم
که آباد بادا به داد تو بوم
بدین شاه نوروز فرخنده باد
دل بدسگالان او کنده باد
پرستنده بودم بدین کوهسار
که بگذشت بر گنگ دژ شهریار
همی خواستم تا جهانآفرین
بدو دارد آباد روی زمین
چو باز آمد او شاد و خندان شدم
نیایش کنان پیش یزدان شدم
سروش خجسته شبی ناگهان
بکرد آشکارا به من بر نهان
از این غار بیبن برآمد خروش
شنیدم نهادم به آواز گوش
کسی زار بگریست بر تخت عاج
چه بر کشور و لشکر و تیغ و تاج
ز تیغ آمدم سوی آن غار تنگ
کمندی که زنار بودم به چنگ
بدیدم سر و گوش افراسیاب
در او ساخته جای آرام و خواب
به بند کمندش ببستم چو سنگ
کشیدمش بیچاره زآن جای تنگ
به خواهش بدو سست کردم کمند
چو آمد بر آب بگشاد بند
به آب اندرست این زمان ناپدید
پی او ز گیتی بباید برید
ورا گر برد باز گیرد سپهر
بجنبد به گرسیوزش خون و مهر
چو فرمان دهد شهریار بلند
برادرش را پای کرده به بند
بیارند بر کتف او خام گاو
بدوزند تا گم کند زور و تاو
چو آواز او یابد افراسیاب
همانا برآید ز دریای آب
بفرمود تا روزبانان در
برفتند با تیغ و گیلی سپر
ببردند گرسیوز شوم را
که آشوب از او بد بر و بوم را
به دژخیم فرمود تا برکشید
ز رخ پرده شوم را بردرید
همی دوخت بر کتف او خام گاو
چنین تا نماندش به تن هیچ تاو
بر او پوست بدرید و زنهار خواست
جهان آفرین را همی یار خواست
چو بشنید آوازش افراسیاب
پر از درد گریان برآمد ز آب
به دریا همی کرد پای آشناه
بیامد به جایی که بد پایگاه
ز خشکی چو بانگ برادر شنید
بر او بدتر آمد ز مرگ آنچه دید
چو گرسیوز او را بدید اندر آب
دو دیده پر از خون و دل پر شتاب
فغان کرد کای شهریار جهان
سر نامداران و تاج مهان
کجات آن همه رسم و آیین و گاه
کجات آن سر تاج و چندان سپاه
کجات آن همه دانش و زور دست
کجات آن بزرگان خسروپرست
کجات آن به رزم اندرون فر و نام
کجات آن به بزم اندرون کام و جام
که اکنون به دریا نیاز آمدت
چنین اختر دیرساز آمدت
چو بشنید بگریست افراسیاب
همی ریخت خونین سرشک اندر آب
چنین داد پاسخ که گرد جهان
بگشتم همی آشکار و نهان
کز این بخشش بد مگر بگذرم
ز بد بدتر آمد کنون بر سرم
مرا زندگانی کنون خوار گشت
روانم پر از درد و تیمار گشت
نبیرهٔ فریدون و پور پشنگ
برآویخته سر به کام نهنگ
همی پوست درند بر وی به چرم
کسی را نبینم به چشم آب شرم
زبان دو مهتر پر از گفتگوی
روان پرستنده پر جستجوی
چو یزدان پرستنده او را بدید
چنان نوحهٔ زار ایشان شنید
ز راه جزیره برآمد یکی
چو دیدش مر او را ز دور اندکی
گشاد آن کیانی کمند از میان
دو تایی بیامد چو شیر ژیان
بینداخت آن گرد کرده کمند
سر شهریار اندر آمد به بند
به خشکی کشیدش ز دریای آب
بشد توش و هوش از رد افراسیاب
گرفته ورا مرد دیندار دست
به خواری ز دریا کشید و ببست
سپردش بدیشان و خود بازگشت
تو گفتی که با باد انباز گشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستان گودرز و گیو و آزادگان روایت میشود که به دریا نزدیک میشوند و گودرز در حال شکار ماهی است. او به هوم که مردی پرهیزگار است، میگوید که در پی شکار نهنگ است. گودرز با اشاره به تجربههای خود از دریا و شکار، داستانی را بیان میکند که به دنبال نجات از دست افراسیاب بوده است. گودرز در این جستجو به یاد میآورد که در یک شب تار از یزدان میخواهد تا او را در این تلاش یاری دهد. او در نهایت موفق میشود افراسیاب را به دام بیاندازد. این داستان به نمادین بودن جنگ بین خیر و شر و کوشش انسانها در برابر دشمنان و ناامنیها اشاره میکند.
هوش مصنوعی: چنان بد بود که گودرز با گیو و آزادگان در حال رفتن بودند.
هوش مصنوعی: گرازها و پرندگان به نزد شاه نزدیک شدند و مدتی به دریا خیره شدند.
هوش مصنوعی: او این تصویر زیبا را دید که پری با نخی ظریف در کنار آب به خواب رفته است و این منظره دلنشین و خیالانگیز برای او جذاب و دلپذیر بود.
هوش مصنوعی: پرستنده، همانطور که آب را تیره و ناواضح میبیند، دیدگانش نیز خیره و متعجب است.
هوش مصنوعی: به دل گفتم که این انسان پارسا از دریای شاید چیز ارزشمندی را به دست میآورد.
هوش مصنوعی: نگاه کن، چگونه نهنگ بزرگ در جستجوی ماهی در عجب به سر میبرد.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای مرد پرهیزکار، اگر در دل خود چیزی داری، آن را به صورت آشکار بیان کن.
هوش مصنوعی: آیا از این آب دریا چه توقعی داری، جز اینکه فقط بدنت را بشویی؟
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای مرد بزرگ و سربلند، نگاه کن و ببین که یکی در این کار چه کرده است.
هوش مصنوعی: من مکانی دارم که با این شمشیر به کوهی میروم که پرستشگاه است و من بهتنهایی از جمعیت دور شدهام.
هوش مصنوعی: در شب تاریک به درگاه خداوند حاضر شدم و تمام شب را در جمع کسانی بودم که به خدا ایمان دارند و او را پرستش میکنند.
هوش مصنوعی: زمانی که صدای پرندگان بلند میشود، من هم یک نالهی غمانگیز از خودم بیرون میآورم.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، قلب روشن من فکر کرد که من از ریشه دشمنی در این دنیا جدا شدم.
هوش مصنوعی: چنین نمیپسندم که هنگام خواب، صدایی غیر از صدای افراسیاب به گوش برسد.
هوش مصنوعی: در جستجوی هر گوشهای از کوه و غار بودم و در آن لحظه دردناک، همه جا را زیر نظر گرفتم.
هوش مصنوعی: دو دستش را مانند سنگ به بند زدم، مثل اینکه او به شدت خشمگین و خطرناک بود.
هوش مصنوعی: ز کوه به من تازیان خروشان و نوحهزنان را آوردم، مانند زنان که در حال گله و زاری هستند.
هوش مصنوعی: از شدت زاری و فریاد و قسمهای او، دیگر نتوانستم به او وابسته بمانم.
هوش مصنوعی: در اینجا، دل و جانم از چنگ یا اسارت رهایی مییابند و از آن وضعیت نجات پیدا میکنند.
هوش مصنوعی: چرا در این آب پنهان شدهاست؟ به تو بهروشنی میگویم که واقعیت چگونه است.
هوش مصنوعی: گودرز وقتی این ماجرا را شنید، به یاد سخنان درستکاران افتاد.
هوش مصنوعی: او به سوی آتشکده رفت، مانند مردمی که دلشان پر از عشق و شور است.
هوش مصنوعی: در ابتدای خلقت، پروردگار را به ستایش و نیایش فراخواندند.
هوش مصنوعی: عشق و محبت به گونهای است که پردهها را کنار میزند و رازهای پنهان را آشکار میکند. آن چشمی که به آشنایان نگاه میکند، داستانهای زیادی را با آنها در میان میگذارد.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، پادشاهان بر اسبها نشسته و از کاخ آذرگشسب خارج شدند.
هوش مصنوعی: از سخن پادشاه، فردی اندیشمند به نزد شخصی پرهیزکار آمد.
هوش مصنوعی: زمانی که هوم، که نمادی از قدرت و عظمت است، سر و تاج شاهان را مشاهده کرد، بر آنان تحولی شگرف و ستودنی را نازل کرد.
هوش مصنوعی: همه پادشاهان بر او به خاطر مقام و شایستگیاش تحسین و ستایش میکردند و این نیکوییاش را به خلق و جهان نسبت میدادند.
هوش مصنوعی: هوم به کاووس شاه میگوید: «به خداوند شکر بگذار و به او پناه ببر.»
هوش مصنوعی: من چهره مردی را دیدم که یزدانپرست است و توانایی و دانایی و قدرت بالایی دارد.
هوش مصنوعی: پرستنده از هوم جواب گرفت که امیدوارم سرزمین تو همیشه آباد باشد.
هوش مصنوعی: برای این شاه، نوروز خوش و مبارکی باشد؛ و دل کسانی که نسبت به او بدخواهاند، از آنها جدا باد.
هوش مصنوعی: من در این کوهستان پرستنده بودم، که بر دژ خاموش و محکم شهریار گذشتم.
هوش مصنوعی: من آرزو داشتم که خلق و آفرینش به دست خداوند، باعث رونق و شکوفایی زمین شود.
هوش مصنوعی: وقتی او برگشت، من شادم و خوشحال شدم و به دعا و نیایش نزد خدا رفتم.
هوش مصنوعی: همچنان که یک شب خوش به طور ناگهانی، صدایی از آسمان به من خبر داد.
هوش مصنوعی: از این غار بیپایه، صدای بلندی شنیدم و به صدایش گوش دادم.
هوش مصنوعی: کسی با حالت غم و اندوه و گریه شدید بر روی تختی از عاج نشسته است و به وضعیتی که بر کشور و نیروهای نظامی و وسایل حکومت و شاهی حاکم شده، افسوس میخورد.
هوش مصنوعی: از تیغ (خود) به سمت آن غار تنگ میروم، کمندی که به دور کمرم بود در دستم.
هوش مصنوعی: من سر و گوش افراسیاب را دیدم که در آنجا مکان آرام و خواب ساخته شده است.
هوش مصنوعی: من او را به بند کمندش گرفتار کردم، ولی وقتی سنگینی را احساس کرد، از آن محل باریک و تنگ به شدت ناله کرد.
هوش مصنوعی: با خواهش او، کمند را شل کردم. وقتی که او به آب رسید، بند را باز کرد.
هوش مصنوعی: در این لحظه باید از دنیا جدا شد و به آب پیوست، چرا که او دیگر در دسترس نیست.
هوش مصنوعی: اگر او (کسی) دوباره به آسمان برگردد، آنگاه سپهر (آسمان) هم به حرکت درمیآید و خون و محبت او در گرسیوز (شخصی یا موجودی دیگر) جاری خواهد شد.
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه بزرگ به برادرش دستور دهد، او باید با تمام قدرت و ارادهاش، به آن فرمان عمل کند و خود را به قید و بند آن فرمان ملتزم سازد.
هوش مصنوعی: در اینجا میگویند که بر دوش او چیزی میآورند تا قدرت و نیروی او را کاهش دهند و او را تحت کنترل درآورند.
هوش مصنوعی: وقتی صدای او به گوش افراسیاب برسد، او حتماً از عمق دریا برمیخیزد.
هوش مصنوعی: فرمان داد تا نگهبانان روز، با شمشیر و سپر به راه بیفتند.
هوش مصنوعی: گری سهوز، شوم را بردند، زیرا آشوب او باعث خرابی و دردسر برای مردم و سرزمین شده بود.
هوش مصنوعی: به فرمان او، جلاد پردهی ننگین را از چهره برداشت و آن را کنار زد.
هوش مصنوعی: او بر شانهاش پارچهای از پوست خام گاو میدوزد تا دیگر هیچ علامتی بر بدنش نماند.
هوش مصنوعی: او با تندی و خشونت به پوست او آسیب زد و از خالق جهان، یاری خواست که او را نجات دهد.
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب صدای او را شنید، از شدت درد و غصه برخواست و از آب بیرون آمد.
هوش مصنوعی: به دریا قدم گذاشت و به جایی رسید که برایش آشنا بود.
هوش مصنوعی: زمانی که برادر از خشکی و کمآبی صدا بلند کرد، برای او دیدن آن وضعیت، سختتر و دردناکتر از مرگ بود.
هوش مصنوعی: وقتی گرسیوز او را در آب دید، چشمانش پر از اشک و دلش پر از اضطراب شد.
هوش مصنوعی: آه و فریاد، ای پادشاه جهان! تو سرآمد نامآوران و تاج رأس بزرگانی.
هوش مصنوعی: کجاست آن همه شکوه و جلال و کجاست آن سرزمین با تاج و آن همه نیرو و سپاه؟
هوش مصنوعی: کجاست آن همه دانش و قدرت، دست تو کجاست که در اختیار بزرگان و قدرتمندان است؟
هوش مصنوعی: کجا آن جایی که در میدان جنگ، افتخارات و نامآوریهایت را نشان میدهی و کجا آن جایی که در میهمانیها و مجالس خوشگذرانی، لذتها و خوشیهایت را تجربه میکنی؟
هوش مصنوعی: الان به دریا نیاز داری و این ستاره که دیرتر در آسمان نمایان شده، به این خاطر به تو رسیده است.
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این را شنید، شروع به گریه کرد و اشکهای خونینش را به سمت آب ریخت.
هوش مصنوعی: جواب داد که من در سفر به دور دنیا به جستجوی چیزهای آشکار و پنهان پرداختم.
هوش مصنوعی: از این بخشش و نیکی چه سودی میتوانم ببرد؟ زیرا از بد به بدتر افتادهام و حالا در شرایطی بدتر از قبل قرار دارم.
هوش مصنوعی: زندگیام اکنون بیارزش شده و درونم مملو از درد و زحمت است.
هوش مصنوعی: نوهٔ فریدون و فرزند پشنگ، بهعنوان سرنوشتشان به داخل دهان نهنگ رفتهاند.
هوش مصنوعی: شخصی را در حالتی میبینم که پوست درندهای بر تن دارد، اما هیچکس را نمیبینم که با چشمان شرمآور به او نگاه کند.
هوش مصنوعی: زبان دو فرمانده، پر از گفتوگوهای سلیس و روان است که به دنبال حقایق و جستجوهای عمیق میباشند.
هوش مصنوعی: وقتی خداوند پرستندگانش را مشاهده کرد، صدای ناله و شیون آنها را شنید.
هوش مصنوعی: از مسیر جزیره کسی بیرون آمد، و وقتی او را از دور دید، اندکی مبهوت شد.
هوش مصنوعی: در این بیت، منظور این است که فردی با قدرت و توانایی بسیار، به مانند شیر قوی و پرقدرت، از میان دو راه و دو گزینه عبور میکند و به آسانی بر همه مشکلات غلبه میکند. این تصویر به نوعی نشانهای از استحکام و مهارت در مواجهه با چالشهاست.
هوش مصنوعی: شخصی که گردن بند را به دور گردن شهریار انداخت، او را به دام انداخت.
هوش مصنوعی: او را از دریای آب به خشکی آوردند و از شدت ترس و اضطرابش، عقل و ارادهاش رفت.
هوش مصنوعی: مرد دینداری به خاطر محبت و نیازش به دیگری، در دل خود احساس کوچکی و فروتنی کرد و به سوی دریا رفت تا از آب آن بهرهبرداری کند.
هوش مصنوعی: او را به دیگران سپرد و خود به سمت بازگشت رفت؛ تو گفتی که با باد همنشین شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.