گنجور

 
فیاض لاهیجی

در دلم نیست به جز عهد تو پیمان کسی

چند بیداد کنی بر دلم ای جان کسی

کفر را سلسله جنبان مشو از بهر خدا

زلف بر هم چه زنی آفت ایمان کسی

گر بمیرم نکشم ناز طبیبان در عشق

درد او را نتوان داد به درمان کسی

نکنم عزم سفر گر به بهشتم طلبند

تا توان رفت درین شهر به فرمان کسی

منع دل چون کنم از دیدن رویش فیّاض

نبرد اینِ دل سودازده فرمان کسی