گنجور

 
فصیحی هروی

ای که بود [...] ملک تو

سبع مثانی رقم کلک تو

کاشف اسرار حقایق تو‌یی

بلبل بستان دقایق تو‌یی

ملک سخن از تو پر‌آوازه شد

وز نفست جان سخن تازه شد

معنی این بیت که مشکل نماست

گر ز کرم لطف نمایی رواست

خار که هم‌صحبتی گل کند

غالیه در دامن سنبل کند

دوش رسید از بر عیسی دمی

چون دم عیسی نفسان مرهمی

چون نفس سوختگان گرم رو

هر نفسش بر لب رازی گرو

هوش به دریوزه گرو کرده بود

گوش طلب نکته شنو کرده بود

داد به دست خردم نامه‌ای

هر شکنش زینت هنگامه‌ای

هر چمنش روح‌فزا گلشنی

هر گل آن نکهت پیراهنی

نامه نه و درج گهر شاهوار

درج در آن این گهر آبدار

خار که هم‌صحبتی گل کند

غالیه در دامن سنبل کند

معنی این شاهد قدسی نقاب

کرد سوال از شب من آفتاب

من که نفس شسته‌ام از قیل و قال

من که و دستان جواب سوال

من کیم آواره بستان عشق

هیچ ندانی ز دبستان عشق

دم زدنم نزد حریفان خطاست

لیک چو هم‌صحبت عشقم رواست

خار که هم‌صحبتی گل کند

غالیه در دامن سنبل کند

معنی این بیت بسی دور نیست

بر تو یقین‌ست که مستور نیست

این گل فکر از چمن ادعاست

رنگ وقوع ار نپذیرد رواست

مقصد ازین خاصیت صحبت است

صحبت دانا همه خاصیت است

صحبت خدام تو روزیم باد

طالع این شعله‌فروزیم باد

 
sunny dark_mode