دی قاصد یار آمد و مژگانتری داشت
از یار مگر بهر هلاکم خبری داشت
عمری به ره یار دلم تخم وفا کشت
پنداشت که این تخم که میکاشت بری داشت
آن بود دل جمع که از دست بتان بود
صد پاره و هر پاره او را دگری داشت
زآن پیش که تازی فرس ناز به میدان
با حلقه فتراک تو این کشته سری داشت
غمنامه من بین چه کنی قصه یعقوب
او نیز چو من داغ فراق پسری داشت
پایان شب محنت من صبح اجل بود
بس طرفه شبی بود و قیامت سحری داشت
شد جزم به عزم سفر عشق فصیحی
هر چند که در هر قدم آن ره خطری داشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وقتی دل آواره در آن کو گذری داشت
با نرگس جادوی تو پنهان نظری داشت
گفتی: خبر دوست شنیدی چه شدت حال؟
اینها ز کسی پرس که از خود خبری داشت
دل ناوک مژگان ترا سینه سپر کرد
[...]
خوش بود که تیرش به دل ما گذری داشت
وان چشم هم از غمزه به سویش نظری داشت
آورد صبا وقت سحر مژده دیدار
گویا که دعای سحر ما اثری داشت
بگریست بر احوال درونم همه شب شمع
[...]
در مجلس اگر او نظری با دگری داشت
دانند حریفان که در آن هم نظری داشت
هر لاله، که با داغ دل از خاک برآمد
دیدم که: ز سودای تو پر خون جگری داشت
امروز سر زلف تو آشفته چرا بود؟
[...]
در پهلوی اغیار به هر سو نظری داشت
گویا ز نهان آمدن من خبری داشت
دی گفت بسی حرف وفا روی برویم
گویا که به من روی و سخن با دگری داشت
آرام ازو جذبه شوق که چنین برد؟
[...]
دی قاصد یار آمد و مژگان تری داشت
از یار مگر بهر هلاکم خبری داشت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.