گنجور

 
فصیحی هروی

متاع اشک گر آتش بود برو بفروش

وگرنه از مژه بستان برو به جو بفروش

چو کاروان هوس دررسد ز راه حرم

بگیر ذلت و صد چشمه آبرو بفروش

برهنه شو چو گل داغ و از خزان مندیش

به هر بها که ستانند رنگ و بو بفروش

شود گر از کرم عشق مو به مویت دل

به نیم غمزه آن چشم فتنه‌جو بفروش

متاع زهد کسادست سوی میکده بر

به خنده قدح و گریه سبو بفروش

مرو به رسته مصر ار روی زلیخاوار

چو بنده‌ای بخری خویش را بدو بفروش

زبان شعله فصیحی بخر درین بازار

به نرخ ناله جانسوز گفتگوی بفروش

 
sunny dark_mode