گنجور

 
فصیحی هروی

گرت بود جگری سوختن ز داغ آموز

ورت هوای شکفتن بود ز باغ آموز

چو روزگار شود تیره بر تو روشن شو

طریق ما ز گهرهای شب چراغ آموز

به نکهتی ز گلستان دهر خرم باش

تو کیمیای قناعت هم از دماغ آموز

فروش جسم و ز بازار شعله جان بستان

وگر ندانی این شیوه از چراغ آموز

به جان مضایقه با دشمنان خویش مکن

بیا به میکده و همت از ایاغ آموز

چنان بخند که لب هم نگردد آگه از آن

ادب ز انجمن شاهدان باغ آموز

مریز داغ به صحرا مرید گلشن باش

ترا که گفت فصیحی روش ز زاغ آموز

 
sunny dark_mode