گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

وه که در وقت گلم زان گل رخسار جدا

گل جدا آتش من نیز کند خار جدا

از جدایی من و یار ابر ز تأثیر بهار

من جدا گریه کنان ابر جدا یار جدا

چه فراق است که جانان چو جدا گشت ز من

دل ز جان گشت جدا جان ز تن زار جدا

آن پری پیکر ازین خسته جدایی طلبد

همچو جان کو شود از پیکر بیمار جدا

در و دیوار ز هم گشت جدا بس که زدم

سر جدا بر در آن کوی و به دیوار جدا

ساقیا داروی بیهوشیم افکن در می

که نباید به دلم هوش ز دلدار جدا

فانیا جام فنا نوش درین دیر اگر

بی‌خودی خواهی از آن دلبر خمار جدا

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

ابر می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا

چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟

ابر باران و من و یار ستاده به وداع

من جدا گریه‌کنان، ابر جدا، یار جدا

سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز

[...]

صوفی محمد هروی

عید پیوسته به نوروز و من از یار جدا

دل جدا گریه کند دیده خونبار جدا

خار خارست من دل شده را در سینه

تا فتادم به جهان زان گل رخسار جدا

زاهد شهر اگر می نخورد باکی نیست

[...]

هلالی جغتایی

سعی کردم که شود یار ز اغیار جدا

آن نشد عاقبت و من شدم از یار جدا

از من امروز جدا می‌شود آن یار عزیز

همچو جانی که شود از تن بیمار جدا

گر جدا مانم از او خون مرا خواهد ریخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه