گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
فلکی شروانی

کی کشم در چشم و کی بوسم به کام

خاک درگاه شهنشاه انام

کی بود گوئی که بینم بر مراد

شاه را دلشاد و گردم شاد کام

از قبول شاه کی باشد مرا

سعی استظهار و حسن اهتمام

کار بختم را که رفت از قاعده

رحمت خسرو کی آرد با نظام

ماه بختم کی برون آید ز میغ

صید بختم کی رها گردد ز دام

از لهیب آن گنه بر جان من

روز روشن گشت چون شام ظلام

سرو عیشم خفته گشت از باد برد

ماه امیدم بماند اندر غمام

اختر کامم فتاد اندر هبوط

واختر بد کرد در حالم مقام

بیش کز تف دل و سوز جگر

شد طعامم طعم آتش چون نعام

گر بدی کردم کشید از جان من

اتفاق طالع بد انتقام

طبع پیری عکس طبع هر کسی

با خرد ناجنس و با جانها قهام

راه غم سوی دلم سهل الالم

راه من سوی طرب صعب المرام

گر مرا خوان مانده بودی در عروق

چون عرق خونم گشادی از مسام

ای عجب گردون به عزم کشتنم

زود صعب آهیخت شمشیر از نیام

چرخ چون بر کشتنم بفشرد پای

مهربان بخت از برم برداشت گام

آری ار گل بوی بدهد بی خلاف

صاحب سرسام را گیرد زکام

مقصد امید بس دور است و هست

مرکب اقبال من لاغر جمام

مرده بودم وز همه اعضای من

استخوانها بود پیدا همچو لام

لطف شروانشاه جانم بازد داد

رغم آن کو گفت من یحیی العظام

گر مکافاتم به حق کردی فلک

صبح عمرم متصل گشتی به شام

بر تنم گشتی عقوبت مستزاد

در دلم ماندی ندامت مستدام

چون توانم گفت شکر لطف شاه

کانتظام عمر بادش بر دوام

هم نه در خورد خطا آمد خطاب

هم نه بر حسب ملال آمد ملام

خسرو غازی ملک تاج الملوک

شاه خورشید افسر کیوان حسام

شه منوچهر فریدون کز شرف

شد سپهرش چاکر و گردون غلام

آن جهانداری که این توسن جهان

از ریاضت کردن او گشت رام

بر سریر چرخ و هفت اختر بقدر

پنج نوبت کوفت از شش حرف نام

چرخ توسن چون رمیدن ساز کرد

گشت اقبالش ورا بر سر لگام

عاید از رأیش رسوم افتخار

حاصل از جودش وجود احتشام

ای به اعجاز تو دین را اعتماد

وی به اقبال تو جان را اعتصام

گر رزم و بزم دیدندی تو را

سام با شمشیر و جم با رصل و جام

جان فشاندی بر سر رطل تو جم

بوسه دادی بر سم اسب تو سام

از قدر صد قاصد از تو یک رسول

از قضا صد نامه از تو یک پیام

هر کجا گیرد معسکر دولتت

باشد از نصرت خیام اندر خیام

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

ناصرخسرو

دوش تا هنگام صبح از وقت شام

برکف دستم ز فکرت بود جام

آمد از مشرق سپاه شاه زنگ

چون شه رومی فروشد سوی شام

همچو دو فرزند نوح‌اند ای عجب

[...]

انوری

ای گرفته عالم از عدلت نظام

ای نظام ابن النظام ابن النظام

ملک اقبال تو ملک لایزال

بخت بیدار تو حی لاینام

روی تقدیر از شکوهت در حجاب

[...]

ظهیری سمرقندی

بشامل عدله فی الارض ترعی

مع الاسد السوائم فی المسام

ولا تعدوا الذئاب علی نعاج

ولا تهوی البزاه الی حمام