گنجور

 
بابافغانی

یاد تو هیچم از دل پر خون نمی رود

وز دیده ام خیال تو بیرون نمی رود

نام وفا مبر که دلم از جفا پرست

این داغهای کهنه بافسون نمی رود

صد گونه گل ز منزل لیلی شکفت و ریخت

داغش هنوز از دل مجنون نمی رود

چشمم سپید گشت ولی آه کز دلم

زلف سیاه و عارض گلگون نمی رود

زینگونه کز جفا جگرم آب می کنی

از چشم من نکوست که جیحون نمی رود

آهم قبول نیست وگرنه کدام روز

این شعله ی ضعیف بگردون نمی رود

می شد فغانی از پی خوبان بصد نیاز

آیا چه گفته اند که اکنون نمی رود

 
sunny dark_mode