گنجور

 
میرزاده عشقی

بتا، نظام، دگر ناز و عشوه سازی نیست

که این معامله سربازی است، بازی نیست!

مکن مداخله در این کار مملکت ای شیخ

که این مباحثه غسل بی نمازی نیست

کلاه خویش نما قاضی: این همه قاضی:

چه لازم است، که اندر خزانه غازی نیست!

فریب مهر مخور، ای عروس! کاین داماد:

به جز پی به کف آوردن جهازی نیست؟

اگر به فکر خرابی خانه شد مهمان

وظیفه تو دگر، میهمان نوازی نیست!

خود این فضاحت اعمال روز عاشورا

قسم به ذات خدا جزء دین تازی نیست؟!

تو نعش دشمن دین آر، مردی ار، ورنه

تو خویش نعشی، حاجت به نعش سازی نیست!!

زیاد از آنچه ببایست، گفتم و دائم

که جز ضرر، ثمری زین زبان درازی نیست

سرم ز سر زبانم، فراز دار رود

خوشم که بهتر از این، هیچ سرفرازی نیست

تو چون سیاست، بازیچه، کار دل «عشقی »:

مگیر، ز آنکه دگر عشق، بچه بازی نیست!

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نسیمی

حیات زنده دلان جز به عشقبازی نیست

مباز عشق به بازی، که عشق، بازی نیست

دلا بسوز ز عشقش چو شمع و جان بگداز

که کار عشق بجز سوز و جانگدازی نیست

طهارتی که نسازی به خون دل، می دان

[...]

ملک‌الشعرا بهار

فغان که ترک مرا تیره گشت رومی روی

دگر به گرد دل خسته ترکتازی نیست

برفت‌ شوکت‌ و طی‌ شد جمال و طلعت‌ او

مرا دگر به رخ انورش نیازی نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه