لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
عراقی

ای شده چشم جان من به تو باز

از تو در دل نیاز و در جان آز

شب اندوه من نگردد روز

تا نبینم جمال روی تو باز

تو ز فارغی و ما داریم

بر درت سر بر آستان نیاز

در دلم آرزوی عشق تو را

نیست انجام، اگر بود آغاز

مرغ جانم ز آشیانهٔ تن

جز به کویت کجا کند پرواز؟

بیش ازینم ز خویش دور مدار

تا نگردد دریده پردهٔ راز

آخر، ای آفتاب جان افروز

سایه‌ای بر من ضعیف انداز

از تو ما را گذر نخواهد بود

گر اهانت کنی وگر اعزاز

در غمت هر نفس عراقی را

با خیالت حکایتی است دراز

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

زندگانی چه کوته و چه دراز

نه به آخر بمرد باید باز؟

هم به چنبر گذار خواهد بود

این رسن را، اگر چه هست دراز

خواهی اندر عنا و شدت زی

[...]

فرخی سیستانی

سرو ساقی وماه رود نواز

پرده بر بسته در ره شهناز

زخمه رودزن نه پست ونه تیز

زلف ساقی نه کوته ونه دراز

مجلس خوب خسروانی وار

[...]

ابوالفضل بیهقی

زندگانی چه کوته و چه دراز

نه بآخر بمرد باید باز؟

هم بچنبر گذار خواهد بود

این رسن را اگر چه هست دراز

خواهی اندر عنا و شدّت زی‌

[...]

ناصرخسرو

ای تو را آروزی نعمت و ناز

آز کرده عنان اسپ نیاز

عمرت از تو گریزد از پس آز

تو همی تاز در نشیب و فراز

بر در بخت بد فرود آید

[...]

مسعود سعد سلمان

چند گویی که نشنوندت راز

چند جویی که می نیابی باز

بد مکن خو که طبع گیرد خو

ناز کم کن که آز گردد ناز

از فراز آمدی سبک به نشیب

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه