در کوی تو لولیی، گدایی
آمد به امید مرحبایی
بر خاک درت گدای مسکین
با آنکه نرفته بود جایی
از دولت لطف تو، که عام است
محروم چراست بینوایی؟
پیش که رود؟ کجا گریزد؟
از دست غمت شکسته پایی
مگذار که بی نصیب ماند
از درگه پادشه گدایی
چشمم ز رخ تو چشم دارد
هر دم به مبارکی لقایی
جانم ز لب تو میکند وام
هر لحظه به تازگی بقایی
جستم همه جای را، ندیدم
جز در دل تنگ جایگایی
بی روی تو هر رخی که دیدم
ننمود مرا جز ابتدایی
دل در سر زلف هر که بستم
دادم دل خود به اژدهایی
در بحر فراق غرق گشتم
دستم نگرفت آشنایی
در بادیهٔ بلا بماندم
راهم ننمود رهنمایی
در آینهٔ جهان ندیدم
جز عکس رخت جهان نمایی
خود هر چه به جز تو در جهان است
هست آن چو سراب یا صدایی
فیالجمله ندید دیدهٔ من
از تیرگی جهان صفایی
اکنون به در تو آمدم باز
یابم مگر از درت عطایی؟
در چشم نهادهام که یابم
از خاک در تو توتیایی
در گلشن عشق تو عراقی
مرغی است که نیستش نوایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از توصیف حال و روز خود به عنوان یک گدای عاشق میگوید که به درگاه محبوبش آمده و از او امید کمک دارد. او با وجود اینکه در هیچ مکان دیگری نمیتواند آرامش یابد، به عشق محبوبش دلبسته است. دلتنگی و فراق او را رنج میدهد و او در آینهی جهان تنها تصویر محبوب را میبیند. شاعر در این تاریکی و بیکسی به درگاه محبوب آمده و امیدوار است که از رحمت او نصیبی ببرد. از عشق و زیبایی محبوبش سخن میگوید و میخواهد که در این گلشن عشق جایی داشته باشد.
هوش مصنوعی: در محله تو، شخصی فقیر و نیازمند به امید دریافت محبت و خوشآمدگویی آمد.
هوش مصنوعی: بر زمین درگاه تو، فقیر و بیبضاعت عابری است که هرگز از جایی دور نشده است.
هوش مصنوعی: از محبت تو که به همه میرسد، چرا بینواها از آن بیبهرهاند؟
هوش مصنوعی: به کجا خواهد رفت؟ در کجا میتواند پنهان شود؟ از درد و غم تو، که به زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: اجازه نده که کسی از درگاه پادشاه بی بهره بماند و از کمک و نعمت او محروم شود.
هوش مصنوعی: چشمانم هر لحظه به خاطر دیدن چهره تو به شادی و خوشبختی نگاه میکند.
هوش مصنوعی: هر لحظه وجودم به عشق تو تازه و شاداب میشود و وجودم تنها به تو وابسته است.
هوش مصنوعی: در تلاش بودم تا هر جایی را بگردم، اما جز در دل تنگ، هیچ جای دیگری نیافتم.
هوش مصنوعی: بدون حضور تو، هر چهرهای که دیدم، برایم هیچ احساسی جز حس ابتدایی نداشت.
هوش مصنوعی: من قلبم را به زلف کسی سپردم و همین باعث شد که دل خود را به خطر بیندازم.
هوش مصنوعی: در دریا و عمق دوری و جدایی غرق شدم و هیچ دوستی به کمکم نیامد.
هوش مصنوعی: در وسط مشکلات و سختیها ماندهام و هیچکس نیست که مرا راهنمایی کند.
هوش مصنوعی: در آینهٔ دنیا فقط تصویر تو را دیدم که خودی از جهان نشان میدهد.
هوش مصنوعی: هرچیزی جز تو در این دنیا وجود دارد، مانند یک سراب یا صدایی زودگذر است.
هوش مصنوعی: به طور کلی، چشمان من در سایه تاریکیهای این دنیا هیچ روشنیای نمیبیند.
هوش مصنوعی: اکنون به در خانهات آمدهام تا شاید بتوانم از تو هدیه یا نعمت بگیرم.
هوش مصنوعی: در چشم خود نگریستهام تا بتوانم از تو، حتی به اندازه یک دانه توتفرنگی، چیزی بیابم.
هوش مصنوعی: در باغ عشق تو، عراقی مثل پرندهای است که صدایی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای غره شده به پادشائی
بهتر بنگر که خود کجائی
آن کس که به بند بسته باشد
هرگز که دهدش پادشائی؟
تو سوی خرد ز بندگانی
[...]
ای جان و جهان من کجایی
آخر بر من چرا نیایی
ای قبلهٔ حسن و گنج خوبی
تا کی بود از تو بیوفایی
خورشید نهان شود ز گردون
[...]
با خاک در تو آشنایی
خوشتر ز هزار پادشایی
دیده رخ راز مه ببیند
بر عارض تو ز روشنایی
از نکتهٔ طوطی لب تو
[...]
سررشتهٔ قدرت خدایی
بر کس نکند گرهگشایی
ای مونس جان من کجائی
از دیده من چرا جدائی
چون دل دهدت که هر زمانی
صد باره به نزد من نیائی
در دل شغب و دغا چه داری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.