چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت
سپاه عشق تو از گوشهای کمین بگشود
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد
ز ذوق، هر که دلی داشت، در میان انداخت
قبول تو همه کس را بر آشیان جا کرد
مرا ز بهر چه آخر بر آستان انداخت؟
چو در سماع عراقی حدیث دوست شنید
بجای خرقه به قوال جان توان انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و عشق پرداخته که مانند آفتاب بر جهان میتابد و شادی را به ارمغان میآورد. سپاه عشق از گوشهای حملهور میشود و فتنه و آشوب را در دنیا به وجود میآورد. وقتی که نام زیبایی معشوق شنیده میشود، دلها دچار شوق و ذوق میشوند و همه در جستجوی محبت جای میگیرند. شاعر از سر محبت و توجه به محبوب، خود را در آستان او قرار میدهد و در نهایت به عشق و سماع اشاره میکند که به جای لباسهای زمینی، جانش را در عشق دوست میافکند.
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب چهرهاش را بر جهان تاباند، جهان به نشانه شادی، کلاهی بر سر آسمان گذاشت.
هوش مصنوعی: سپاه عشق تو از یک گوشه به ناگهان حمله کرد و در جهان هزاران فتنه و آشوب به وجود آورد.
هوش مصنوعی: وقتی که نام زیباییها و خوبیهای تو در هر جایی مطرح شد، کسانی که احساس و دل نرم داشتند، با شوق و ذوق به آن اشاره کردند.
هوش مصنوعی: این بیت از شاعر نشاندهندهی احساسات عمیق شخصی است. شاعر میگوید که با پذیرش و محبت معشوق، او را در یک مکان امن و cozy قرار داده است، اما اکنون به این فکر میکند که چرا باید در آستان در انتظار بماند و این وضعیت برایش دشوار است. به نوعی، شاعر از اینکه به شدت وابسته شده و در عین حال در حاشیه مانده است، ناراحت است.
هوش مصنوعی: وقتی که عراقی در حال خوشحالی و سماع، داستان دوست را میشنید، به جای اینکه لباس صوفیانه بر تن کند، جان خود را به قوال (خواننده) سپرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟
که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت
دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه
[...]
شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت
که روز من به شب تیره در گمان انداخت
که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی
که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت
دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند
[...]
چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت
زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت
جهان ز زحمت تاریکی شب ایمن شد
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
فزود رونق بستان عارضت کامسال
[...]
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
بلای غمزه نامهربان خونخوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم
[...]
چه تیر بود که چشم تو ناگهان انداخت؟
که برنشانه دلهای عاشقان انداخت
شمایل قند رعنا و طبع موزونت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
کمال حسن تو جایی رسید در عالم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.