من اندر کسب اسباب فضائل
نکردم هیچ تقصیر و توانی
هنر پروده ام زینسان که بینی
بیا انکار کن گر میتوانی
سخنهائی بنظم آرم روانبخش
که گوید روح قدسش از روانی
که تو آب روانی از سلاست
ندانم یا ز محبوبی روانی
فلک در حق من تقصیرها کرد
تو تکذیبم کنی هر چند دانی
ولی بر صدق دعوی پیش خصمم
گواهی میدهد قاصی و دانی
منال ابن یمین از جور گردون
که این از بدو فطرت هست جانی
تو را این بس که حاسد از کسافت
تنست و تو ز روی لطف جانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر به بیان تلاش و کوشش او در کسب فضایل میپردازد و او ادعا میکند که هیچ کوتاهی در این زمینه نکرده است. شاعر از هنر خود سخن میگوید و به این نکته اشاره دارد که دیگران ممکن است او را انکار کنند، اما او به صداقت و درستی ادعای خود باور دارد. او از سختیهایی که در زندگی متحمل شده نیز سخن میگوید و بیان میکند که اگرچه آسمانها بر او سختیها تحمیل کردهاند، ولی او همچنان بر صدق و درستی خود تأکید دارد. در نهایت، شاعر نسبت به حسادت دیگران ابراز تاسف میکند و بر لزوم حفظ روح لطیف و عشق تأکید میکند.
هوش مصنوعی: من در تلاش برای به دست آوردن فضایل و ویژگیهای خوب هیچ کوتاهی و قصوری نکردهام و تمام توانم را به کار گرفتهام.
هوش مصنوعی: من به گونهای هنرمندانه تربیت شدهام که اگر شک داشتی، بیام و اعتراض کن اگر میتوانی.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به بیان کلماتی میپردازد که قادرند جان و دل انسان را تازه کنند و به او انگیزه و روحیه ببخشند. این کلمات چنان تأثیری دارند که گویی روح مقدسی از آنها جاری است.
هوش مصنوعی: تو همچون آب زلالی هستی و نمیدانم این صفا از خودت است یا اینکه از محبت کسی دیگر میجوشی.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تقدیر و سرنوشت به من ظلم کرده است، اما تو همچنان مرا انکار میکنی، هرچند که خودت میدانی حقیقت چیست.
هوش مصنوعی: اما در مقابل دشمنم، کسی که به درستی حرفم گواهی میدهد، هم قاصی است و هم دانا.
هوش مصنوعی: از رنجها و سختیهای زندگی شکایت نکن که این وضعیت از ابتدا جزئی از سرنوشت انسانهاست.
هوش مصنوعی: تو این را کافی است که حسادت دیگران به خاطر کثافت دلشان است، در حالی که تو از روی لطف و محبت جان و وجود پاکی داری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
به جام اندر تو پنداری روان است
و لیکن گر روان دانی روانی
به ماهی ماند ، آبستن به مریخ
بزاید ، چون فراز لب رسانی
شکفته شد گل از باد خزانی
تو در باد خزانی بی زیانی
همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل
چه چیزی مردمی یا بوستانی
ز بوی موی پیچان سنبلی تو
[...]
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
و لیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
مرا تا باشد این درد نهانی
تو را جویم که درمانم تو دانی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.