این منم باز که در باغ بهشت افتادم
وز سفر کان بحقیقت سقرست آزادم
این بخوابست که میبینم اگر بیداری
که پس آنهمه اندوه چنین دلشادم
دستگیر ار نشدی حق که توانستی خاست
آنچنان سخت که ناگاه ز پای افتادم
چه کنم ملک خراسان چه کشم محنت جان
وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم
گرچه این مولد و منشاست ولی سعدی گفت
نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم
زین وطن گر بروم هست خریدار بسی
گوهری را که بود زاده طبع رادم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از تجربهای شخصی در باغ بهشت صحبت میکند و به آزادی ناشی از رهایی از مشکلات و غمها اشاره میکند. او از خواب و بیداری سخن میگوید و احساس شادی را پس از سختیهای زیاد توصیف میکند. همچنین، به درد و رنجهایش در خراسان و بغداد اشاره میکند و به این نکته میپردازد که زادگاهش برایش اهمیت دارد، هرچند میداند که جایی دیگر نیز میتواند برایش پر از فرصت باشد. در نهایت، او تأکید میکند که نمیتواند به راحتی شرایط سخت را تحمل کند، و در همین راستا به ارزش و قابلیتهای خود نیز اشاره میکند.
هوش مصنوعی: این من هستم که دوباره به باغ بهشت رسیدهام و از سفر پر مشکلات و سختیهایی که داشتم، به حقیقتی رسیدهام که حالا از آن آزاد شدهام.
هوش مصنوعی: این خواب خوشی را میبینم و اگر بیدار هم باشم، با وجود تمام آن اندوهها، همچنان احساس شادی میکنم.
هوش مصنوعی: اگر نتوانستید کمک کنید، حق را فراموش کردهاید و آنقدر تحت فشار قرار گرفتم که ناگهان از پا افتادم.
هوش مصنوعی: من چه کار کنم با داراییهای خراسان و چه بر عذاب جان خود غلبه کنم؛ اکنون زمان آن رسیده که از حال و روز بغداد بپرسی.
هوش مصنوعی: هرچند اینجا محل تولد و منشأ من است، ولی سعدی میگوید که نمیتوان به سختی زندگی کرد، چون من در اینجا به دنیا آمدهام.
هوش مصنوعی: اگر از این وطن بروم، بسیاری هستند که به دنبال خریدن گوهرهایی خواهند بود که از نبوغ و استعداد من زاده شدهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم
کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم
سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق
لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم
پدر و مادر من بنده نبودند تو را
[...]
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
همه غمهای جهان هیچ اثر مینکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
خرم آن روز که جان میرود اندر طلبت
[...]
نرسیدهست به گوش تو مگر فریادم
ورنه هرگز ندهد دل که نیاری یادم
در همه شهر چو روی تو ندیدم رویی
که بر او فتنه شوی تا بستاند دادم
طاقت آمدنم نیست مگر خاک شوم
[...]
به فلک می رسد از فرقتِ تو فریادم
تا نگویی که من از بندِ غمت آزادم
بی تو بر رویِ همه خلقِ جهان بستم در
لیکن از دیده بسی خونِ جگر بگشادم
دل تو داری و هنوزم طمعِ وصلی هست
[...]
ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم
خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟
پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من
تا غلام تو شدم زین دگران آزادم
چند پرسی تو که: از عشق منت حاصل چیست؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.