مدتی در طلب مال جهان کردم سعی
تا بآخر خبرم شد که ز نفعش ضررست
عوض هر چه بمن داد فلک عمر ستد
نکند فایده فریاد که اینش هدرست
عمر ضایع شده و مال نماندست بجا
انده عمر کنون از همه غمها بترست
اینزمان یکنفس عمر بملک دو جهان
نفروشم که بچشمم دو جهان مختصرست
گنجها یافته ام در دل ویران ز هنر
زانکه بحریست ضمیرم که سراسر گهر ست
مایل ملک قناعت چو شدم دانستم
که هنر هر چه زیادت شود ان دردسرست
از بدو نیک جهان هر چه ترا پیش آید
غم مخور شاد بزی زانکه جهان در گذرست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بررسی تلاشهایش برای کسب مال و ثروت میپردازد و در نهایت به این نتیجه میرسد که تلاش برای جمعآوری مال بدون فایده بوده و تنها عمرش را هدر داده است. او متوجه میشود که عمرش ارزشمندتر از هر دارایی است و به جای تمرکز بر مال دنیا، باید بر هنر و قناعت تمرکز کند. شاعر توصیه میکند که در مواجهه با مشکلات، باید شادی را انتخاب کرد و بدانیم که دنیا در حال گذر است و هیچ چیز دائمی نیست. در نهایت، اهمیت داشتن هنر و درک ارزشهای واقعی زندگی را بیان میکند.
هوش مصنوعی: مدتی تلاش کردم تا ثروتی به دست آورم، اما در نهایت متوجه شدم که سودی از آن نمیبرم و زیانش بیشتر است.
هوش مصنوعی: هرچه که آسمان به من داد، زندگی است که آن را نمیتوان جبران کرد. فریاد زدن هم فایدهای ندارد، زیرا این عمر صرف چیزهای بیهوده شده است.
هوش مصنوعی: عمر از دست رفته و دارایی هم باقی نمانده است. اکنون زمان آن است که از همه غمها دوری کنیم و از زندگی لذت ببریم.
هوش مصنوعی: در این دنیا، لحظهای از عمرم را به پادشاهی دو جهان هم نمیفروشم، زیرا در چشمانم این دو جهان به اندازهای کوچک و ناچیز است.
هوش مصنوعی: در دل این ویرانی که دارم، گنجینههای زیادی یافتهام. زیرا ضمیر من مانند دریاست که تماماً پر از جواهرات و زیورهای هنری است.
هوش مصنوعی: زمانی که به هنر قناعت دست یافتم، متوجه شدم که هرچه انسان هنر و استعداد بیشتری داشته باشد، درگیر مسائل و دردسرهای بیشتری خواهد شد.
هوش مصنوعی: از آغاز خوب و بد زندگی، هر چیزی که برایت پیش میآید را نادیده بگیر و غمگین نشو. به جای آن، خوش بگذرانی چون این دنیا همیشه در حال تغییر است و ماندگار نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این چه شادی است که زو در همه عالم خبرست
وین چه شکرست که زو در همه عالم اثرست
این چه بادست که او را ز نعیم است نسیم
وین چه ابرست که او را ز سعادت مَطَرست
وین چه سورست که پنداری جشنی است بزرگ
[...]
اینهمه لاف مزن گر چه ترا سیم وزراست
که زر وسیم بر اهل خرد مختصرست
دل مبند ار خردی داری بر سیم وزرت
که زروسیم جهان همچو جهان در گذرست
زوبدنیات حسابست بعقبات عقاب
[...]
روز بس خرم و موسم ز همه خوبترست
عید فطرست که عالم همه پر زیب و فرست
باز در مهد شرف کوکبه عید رسید
موکب عشرت و شادی و طرب بر اثرست
شاهد عید که آنرا مه نو می خوانند
[...]
تا نلغزی که ز خون راهِ پس و پیش ترست
آدمیدزد زِ زردزد کنون بیشترست
گربزانند که از عقل و خبر میدزدند
خود چه دارند کسی را که ز خود بیخبرست
خود خود را تو چنین کاسد و بیخصم مدان
[...]
آن نه رویست مگر فتنه ی دور قمرست
وان نه زلفست و بناگوش که شام و سحرست
ز آرزوی کمرت کوه گرفتم هیهات
کوه را گرچه ز هر سوی که بینی کمرست
مردم چشمم ارت سرو سهی می خواند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.