بکمند تابدارت که مهست در خم او
به بنفشه عذارت که گلست همدم او
بدو چشم اهوانش که دو مست شیر گیرند
که توان گرفت و نتوان کم جان خود کم او
من و درد عشق جانان ز کسی دوا نجویم
بهزار شادمانی ندهم دمی غم او
عرق سمن نسیمش که فراز لاله بینی
ز گل چمن نگوئی و ز زلف شبنم او
بدو جزع آبدارم گهر آورند بیرون
لب چون نگین لعلش دهن چو خاتم او
دل ریش بنده ایرا بنوازشی دوا کن
که بلب رسید جانم بامید مرهم او
پسر یمین چگوید که ره جنون نپوید
چو فتاد در سلاسل ز دو زلف پر خم او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.