گنجور

 
ابن یمین

حبذا این قصر جانپرور که تا گشت آشکار

کرد پنهان رخ ز شرم او بهشت کردگار

از لطافت هست تا حدی که جفتش در جهان

کس نبیند غیر ازین فیروزه طاق زرنگار

در خوشی آن منزلت دارد که دی مه را در او

عقل کارآگاه نشناسد ز فصل نوبهار

از هوای جانفزای او عجب نآید مرا

گر سخن گوید درو صورت که باشد بر جدار

کی کمال نور مه نقصان گرفتی در خسوف

گر ز عکس جام وی بودی فروغش مستعار

هست بحری پر عجائب کز میان موج او

گوهر شهوار شادی دل افتد بر کنار

باشد از رفعت سپهری زو فروزان گشته مهر

چون بود خسرو در او مسند نشین هنگام بار

خسرو جمشید رتبت داور دارا صفت

آفتاب ملک و ملت سایه پروردگار

شاه یحیی کاندرین شش طاق ایوان سپنج

مثل او ناید پدید از اجتماع هفت و چار

در چنین خرم سرا از گفته ابن یمین

زهره کو تا خوش نوائی برکشد عشاق وار

شرط آداب عبودیت بجا آرد نخست

پس بگوید بی تحاشی پیش تخت شهریار

کای جنابت قبله اقبال اهل روزگار

حمله رستم همه دستانت آید روز کار

تا زمین و آسمان منقاد عزم و حزم تست

آن گرفت آرام دایم وین نمیگیرد قرار

ور نسیم لطف تو بر بیشه شیران وزد

ور سموم قهر تو یابد سوی دریا گذار

در صدف از تاب قهرت در شود دیگر بی آب

کام شیر شرزه گردد ناف آهوی تتار

فتنه را در باغ عدلت ز آرزوی خواب خوش

ناید اندر دیده چیزی جز خیال کو کنار

نفس نامی را ز ابر دستت ار باشد مدد

تا ابد یابد رهائی از تهی دستی چنار

آفتاب و آسمانت خواندمی گر دیدمی

آفتابی بیزوال و آسمانی با وقار

باد عمرت جاودان تا در پناه جاه تو

صاحب اینقصر سازد از خوشی زین صد هزار

صاحب اعظم غیاث ملک و دین دستور شرق

آنکه با بخت جوانش هست رأی پیر یار

و آنکه چون گیرد هوای دل غبار آرزو

هیچکس ننشاند الا ابر دستش آن غبار

حزم هشیارش چنان آئین مستی بر فکند

کز سر نرگس نخواهد شد برون هرگز خمار

سال هجرت چون قدم در ذال و نون و ها نهاد

وز مه شوال عشر اوسط آمد در شمار

بر در و دیوار این خرم سرا ابن یمین

زر نبودش تا فشاند کرد عقد در نثار

صاحبا این قصر عالی تا ابد پاینده باد

تا بعز و دولت و اقبال شاه کامکار

قرنها در مسند عزت بکام دوستان

بگذراند اندرین فرخنده کاخ زرنگار

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

نافه دارد زیر اندر گشاده بی شمار

لاله دارد زیر نافه در شکسته صد هزار

خانمان از رنگ و بوی او همیشه چون بهشت

روزگار از تار و پود او شکفته چون بهار

چشم زی رویش نگه کرد اندرو لاله شکفت

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار

یمن باشد بر یمین ویسر باشد بریسار

تیغشان باشد چو آتش روز و شب بد خواه سوز

اسبشان باشد چوکشتی سال و مه دریا گذار

از عجایب خیمه شان با شد چو دریا وقت موج

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
خواجه عبدالله انصاری

ای خداوندان مال العتبار الاعتبار

ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار

پیش ازاین کاین جان عذرآورفروماند ز نطق

پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار

توبه پیش آرید و نادم از گُنه کاری خویش

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از خواجه عبدالله انصاری
ازرقی هروی

بار دیگر بر ستاک گلبن بی برگ و بار

افسر زرین بر آرد ابر مروارید بار

گاه مینا زینت آرد زو نگار بوستان

گاه مرجان زیور آرد زو عروس مرغزار

غنچه سازد باغ را پر گلبن از مینا و زر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
منوچهری

ابر آذاری برآمد از کران کوهسار

باد فروردین بجنبید از میان مرغزار

این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار

وان گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار

خاک پنداری به ماه و مشتری آبستنست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه