گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن یمین

زلف تو بر دو هفته قمر چون مقر کند

آشوبها به پشتی دور قمر کند

چون روی تست فاتحه خرمی دلم

اخلاص بندگی تو دائم زبر کند

بر حد تیغ و نوک سنان گر بسوی تو

باشد رهی قدم از فرق سر کند

دانی که من چنین ز چه دیوانه گشته ام

هر عاقلی که بر سر کویت گذر کند

آیم ز عاشقان تو بر سرکلاه وار

گر بخت بر میان تو دستم کمر کند

در بوته فراق ندانم که تا بکی

رخسار من چو زر صنم سیمبر کند

هر چند دورم از رخ آئینه پیکرت

میترس از آه دل که بوقت سحر کند

دانی که سبزه گرد گلت از چه میدمد

در آینه هر آینه آهم اثر کند

طوطی جان ابن یمین را شود سخن

شیرین چو یاد آن لب همچون شکر کند

زر خواهد از من آن بت سیمین و بنده را

جز چهره هیچ نیست کزان وجه زر کند

جانا روا مدار که بی هیچ موجبی

چشم سیاهکار تو خونم هدر کند

زینسان که چشم مست تو در کشور دلم

هر لحظه ترکتاز بنوع دگر کند

بیچاره من اگر نه بعین عنایتم

شاه جهان طغا یتمور خان نظر کند

در سایه رکاب وی ار خواهد آفتاب

از خاوران سفر بسوی باختر کند

شاهی که با ولی و عدو گاه لطف و عنف

خلق نبیش باشد و عدل عمر کند

هرگز بر از حیات نیابد مخالفش

عاقل کی از خلاف امید ثمر کند

صحرای کار زار ز خون دل عدو

شمشیر پیل پیکر او چون شمر کند

شاها ترا ز کثرت دشمن چه غم که شیر

هر چند گور بیش طرب بیشتر کند

نهی تو را کند بفلک امر واقعی

از بهر بندگیت قضا این قدر کند

چرخ زمین نورد نبیند نظیر تو

گرد جهان اگر چه فراوان سفر کند

بر قامت جلالت اگر بخت کسوتی

دوزد ز اطلس فلکش آستر کند

شاه از طریق آنکه خردمند و بخرد است

باید که دلنوازی اهل هنر کند

در اقتدا بسنت شاهان کامکار

در باب من عنایت بیحد و مر کند

بهر صلاح کار من و همچو من هزار

باشد تمام یکنظری شاه اگر کند

نام مرا که بنده خاص شهنشهم

از دفتر عوام بکلی بدر کند

تا اهل روزگار بدانند رتبتم

در بنده پروری که شه دادگر کند

وین بنده با فراغت خاطر ز بحر فکر

عالم بمدح شه چو صدف پر گهر کند

تصدیع بیش ازین ندهد بنده شاه را

آید سوی دعا و سخن مختصر کند

با صنعت مهندس دوران آسمان

از ماه گاه ناچخ و گاهی سپر کند

بادا عدوی شه سپر تیر حادثات

چندانکه ناچخش سر او پی سپر کند

 
 
 
وطواط

شاها ، ز زخم تیغ تو گردون حذر کند

در زیر رایت تو ظفر مستقر کند

دستت همان دهد که زمین و زمان دهد

تیغت همان کند که قضا و قدر کند

آن کس که دید لطف نسیم خصال تو

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای صاحبی که دامن جان پرگهر کند

اندیشه چون زبان بثنای تو تر کند

افلاک را مهابت تو پشت پا زند

تمثال را لطافت تو جانور کند

اتش ز لطف طبع تو ممکن که همچو دود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال‌الدین اسماعیل
امیرخسرو دهلوی

مشتاق چون نظاره آن سیمبر کند

طاقت نهد به گوشه و آنگه نظر کند

صورتگری نقش خود از جان کند سخن

چون روی او بدید سخن مختصر کند

او پرده بگرفت، بگویید باد را

[...]

سیف فرغانی

یار ار بچشم مست سوی ما نظر کند

دل پیش تیغ غمزه او جان سپر کند

آن کو زکبر می ننهد پای بر گهر

برمن که خاک کوی شدم کی گذر کند

بی مهر ماه طلعت او آفتاب را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
سلمان ساوجی

آن دم که باد صبح به زلفت گذر کند

مشک ختن به خون جگر چهره تر کند

آگه نه‌ای که سنبل تو مشک را

هر دم ز روی رشک چه خون در جگر کند؟

یاد تو سوختگان اجل را شفا دهد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه