گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بلند اقبال

توصاحب کرمی ما گدای کوی توایم

تمام تشنه یک قطره ز آب جوی توایم

نمی شود دل ما خالی ازخیال رخت

همی به روز وشب از بس درآرزوی توایم

ز دیده غائب واندر دلی چنان حاضر

که روبه هر طرف آریم رو به سوی توایم

نشسته ای به بر ما چو جان ودل شب وروز

ز غفلت است که دایم به جستجوی توایم

تو آفتاب درخشنده ای وما حربا

به هرکجا که کنی روی ربروی توایم

مران زگفته بدگو ز آستان ما را

چرا که عاشق رخساره نکوی توایم

همه شکسته دلیم وهمه پریشان حال

ز عشق روی تو آشفته تر ز موی توایم

گرت به بازی چوگان وگوهراس افتد

بگیر چوگان از زلف خود که گوی توایم

دگر به باده چه حاجت که چون بلنداقبال

مدام سر خوش وبیخود ز گفتگوی توایم