گنجور

 
بلند اقبال

چنگ این همه در طره طرار مینداز

در چنبر این مار سیه چنگ مینداز

بردی دلم از بر ز برم نیز ببر جان

جانا به میان دل وجان جنگ مینداز

درمجلس ما شیشه وجام و می ناب است

ای چرخ ستم پیشه دگر سنگ مینداز

رانی چو زایوان بدهم جا بر دربان

دورم ز بر خویش به فرسنگ مینداز

سرباز توهستم من وسلطان منی تو

با تواست مرا کار به سرهنگ مینداز

چون چنگ تورا ناله زاری چودل ما است

از چنگ خودای مطرب ما چنگ مینداز

آنرا که بلنداقبال آمد زوصالت

برگو که دگر چشم به اورنگ مینداز