گنجور

 
بیدل دهلوی

بی‌نمک از نمک غیر توهم دارد

لب بام است ‌که اظهار تکلم دارد

جای اشک از مژهٔ تیغ حیا جوهر ریخت

چقدر حسرت زخم تو تبسم دارد

بی‌تو اظهار اثر خجلت معدومی ماست

قطرهٔ دور ز دریا چه تلاطم دارد

زاهد از گنبد دستار به خود می‌نازد

نکنی عیب که خر فخر به توقم دارد

گر به دادت نرسد شور قیامت ستم است

درد هستی است‌ که فریاد تظلم دارد

فیض خورشید به عالم ز کواکب نرسد

شیشهٔ تنگ کجا حوصلهٔ خم دارد

مفت غواص تامل‌گهرمعنی بکر

دفتر بیدل ما خصلت قلزم دارد

بیدل از فیض قناعت چمن عافیت است

تکیه عمری‌ست‌که بر بستر قاقم دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

در خور مزد فلک کار به آدم دارد

خوردن نعمت عالم غم عالم دارد

نخل خشکی است کزاو دست کشیده است بهار

هر که را عشق ز آفات مسلم دارد

ماتم و سور جهان دست در آغوش همند

[...]

فروغی بسطامی

آن که یک ذره غمت در دل پر غم دارد

اگر انصاف دهد عیش دو عالم دارد

دیده با قد تو کی سایه طوبی جوید

سینه با داغ تو کی خواهش مرهم دارد

کم و بیش آن که به دو چشم ترحم دای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه