گنجور

 
بیدل دهلوی

حیا عمری‌ست با صد گردش رنگم طرف دارد

عرق نقاش عبرت از جبین من صدف دارد

نشد روشن صفای سینهٔ اخلاص‌کیشانت

که درباب بهم جوشیدن دلها چه‌ کف دارد

به شغل لهو چندی رفع سردیهای دوران‌کن

جهان حیز گرمی در خور آواز دف دارد

دل از فکر معیشت جمع کن از علم و فن بگذر

اگر جهل است و گر دانش همین آب و علف دارد

به توفانگاه آفات استقامت رنگ می‌بازد

درین میدان کسی گر سینه‌ای دارد هدف دارد

ز اقبال عرب غافل مباشید ای عجم‌زادان

سریر اقتدار بلخ هم شاه نجف دارد

جدا نپسندد از خود هیچکس مشاطهٔ خود را

مه تابان حضور شب در آغوش کلف دارد

قضا بر سجدهٔ ما بست اوج نشئهٔ عزت

طلسم آبروی خاک در پستی شرف دارد

به نومیدی چمن سیر نگارستان افسوسم

حنا داغ‌ست از رنگی که سودنهای کف دارد

به این عجزی‌که می‌بینم شکوه جراتت بیدل

اگر مژگان توانی واکنی فتح دو صف دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوالحسن فراهانی

اگر خاک سر کویش که بر خونم شرف دارد

صبا دارد دریغ از دیده ام حق بر طرف دارد

به ناخن می کند از مشک رویش ماه رخساره

دروغ است این که می گویند بر رخ کلف دارد

بقدر گریه باشد چشم را قیمت بر عاشق

[...]

سلیم تهرانی

قدح بر چشمهٔ خورشید در جوهر شرف دارد

چرا خرم نباشد تاک، فرزند خلف دارد

نظر گر بر تو باشد آسمان را، زان مشو خوشدل

خدنگ افکن نه چشم از مهر بر سوی هدف دارد

کسی از سیلی ایام، داد گوش من نگرفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه