ز درد یأس ندانم کجا کنم فریاد
قفس شکستهام و آشیان نمانده به یاد
به برقی از دل مایوس کاش در گیرم
کباب سوختنم چون چراغ در ره باد
به غربت از من بیبال و پر سلام رسان
که مردم و نرسیدم به خاطر صیاد
چو شمع خواستم احرام وحشتی بندم
شکست آبلهٔ پا به گردنم افتاد
ز تنگی دلم امکان پر گشودن نیست
شکستهاند غبارم به بیضهٔ فولاد
چه ممکن است کشد نقش ناتوانی من
مگر به سایهٔ مو خامه بشکند بهزاد
اگر ز درد گرانجانیام سوال کنند
چو کوه از همه عضوم جواب باید داد
ز هیچکس به نظر مژدهٔ سلامم نیست
مگر ز سیل کشم حرف خانهات آباد
ز فوت فرصت وصلم دگر مگوی و مپرس
خرابه خاک به سر ماند و گنج رفت بباد
غبار من به عدم نیز پرفشان تریست
ز صید من عرقی داشت بر جبین صیاد
کشاکش نفسم تنگ کرد عالم را
خوش آنکه بگسلد این رشته تا رسم به گشاد
ز شمع باعث سوز و گداز پرسیدم
به گریه گفت: مپرس از ندامت ایجاد
بهار عشق و شکفتن خیال باطل کیست
ز سعی تیشه مگر گل به سر زند فرهاد
ستمکش دل مایوسم و علاجی نیست
کسی مقابل آیینهٔ شکسته مباد
ترحم است بر آن صید ناتوان بیدل
که هر دم از قفسش چون نفس کنند آزاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به احساس یأس و ناامیدی خود اشاره کرده و از درد و غم درونیاش سخن میگوید. او خود را همچون قفسی شکسته میبیند که هیچ امیدی به رهایی ندارد. دلش میخواهد به چیزی متصل شود و از ناراحتیهایش فرار کند، اما تنگی دلش مانع از پرواز میشود. شاعر به غربت و تنهاییاش اشاره کرده و از کسی میخواهد تا سلامش را برساند. او از این که هرگز به آرزوهایش نرسیده، ناراحت است و به تنگناهایی که در زندگیاش وجود دارد، میاندیشد. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که باید با درد و رنج زندگی کند و از ناامیدی و تسلیم در برابر آن اجتناب کند. شعر حاوی نمادهایی از عشق، رنج، و تأمل در ناکامیهای انسانی است.
هوش مصنوعی: از درد و ناامیدی نمیدانم کجا فریاد بزنم، زیرا قفس من شکسته و دیگر آشیانهای برای یادآوری ندارم.
هوش مصنوعی: کاش بتوانم به چیزی همچون برقی از امید دل بسپارم، تا سوختن و زوالم مانند شعلهای در وزش باد باشد.
هوش مصنوعی: از دوری و تنهاییام به کسی خبر برسان که من به خاطر شکارچی به مقصد نرسیدم.
هوش مصنوعی: وقتی خواستم مانند شمع، احساس نور و سرزندگی کنم و به دور خود حسی از آرامش و شادی بیفکنم، ناگهان احساس کردم که به نوعی در محدودیت و درد ناشی از زخمهای گذشته گرفتار شدم.
هوش مصنوعی: وقتی دلگیر و تنگی احساس میکنم، نمیتوانم پرواز کنم. به طوری که این وضعیت باعث شده است که حتی غبار وجودم هم شکسته و نابود شود.
هوش مصنوعی: چه چیزی میتواند نشاندهندهی ناتوانی من باشد، مگر اینکه سایههای مویم را با رنگی شکستپذیر بکشند.
هوش مصنوعی: اگر از من بخواهند که دربارهی دردهای سنگین و سختیهایم صحبت کنم، باید مانند کوه که مقاوم و استوار است، به همهی سوالات پاسخ دهم.
هوش مصنوعی: هیچکس به من خبر خوشی نمیدهد جز اینکه از شدت احساسات، به یاد تو از خانهات بگویم و آرامش را در آنجا بیابم.
هوش مصنوعی: از دست دادن فرصت برای رسیدن به وصال را دیگر ذکر نکن و دربارهاش نپرس. خرابهای که بر سرم است، نشان از بیاحساسی و ناکامی دارد و گنج گمشدهای که داشتم، به باد رفته است.
هوش مصنوعی: غبار من در حالت عدم نیز پراکنده است و نشان میدهد که حتی در لحظات غیاب و ناپدیدیام نیز تاثیرات من باقی مانده است. در عین حال، صیاد که به دنبال من است، بر جبینش عرقی نشسته که نشاندهنده تلاش و زحمت او در این مسیر است.
هوش مصنوعی: جنگ و جدال درونم خیلی شدید شده و دنیا را برایم تنگ کرده است. خوشا به حال کسی که بتواند این بندها را رها کند و به آزادی و گشایش برسد.
هوش مصنوعی: از شمع که به خاطر نرمش و ذوب شدنش پرسیدم، او با اشک گفت: نپرس از حسرتی که به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: بهار عشق و شکفتن آرزوهای پوچ چه کسی است جز اینکه مانند فرهاد با تلاش و سختی، گلی بر سر کوه بزند.
هوش مصنوعی: دل من از ظلم و ستم بسیار دلتنگ و ناامید است و هیچ کسی قادر به درمان این وضعیت نیست، مانند اینکه در مقابل یک آینه شکسته قرار گرفته باشم.
هوش مصنوعی: این عبارت به نوعی به حال و روز موجودی بیپناه اشاره دارد که در قفسی به اسارت درآمده و هر بار که فرصتی برای آزادی پیدا میکند، باز هم دچار درد و رنج است. در واقع، سخن از الگویی از رنج و ناتوانی است که قابل ترحم به نظر میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد
برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد
درست و راست کناد این مثل خدای ورا
اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
[...]
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد
یمین دولت شاه زمانه با دل شاد
بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد
بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای
حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد
هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان
[...]
همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد
شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد
گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا
گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد
ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست
[...]
دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل
که رفت یکسره بازار و قیمت سرواد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.