گنجور

 
بیدل دهلوی

در ربط خلق یکسر ناموس‌کبریایی‌ست

چون‌سبحه هر اینجا در عالم جدایی‌ست

منعم به چتر و افسر اقبال می‌فروشد

غافل‌که بر سر ما بی‌سایگی همایی‌ست

وارستگی ایاغیم‌، بی‌وهم باغ و راغیم

صبح فلک دماغیم بر بام ما هوایی‌ست

دارد جهان اقبال‌، ادبار در مقابل

بر خودسری مچینید هرجا سری‌ست پایی‌ست

آرام و رم درین دشت فرق آنقدر ندارد

در دیده آنچه‌کوهی‌ست‌درگوشها صد‌ایی‌ست

آوارهٔ خیالات دل بر چه بندد آخر

گر عشق‌بی‌نیازست‌در حسن بی‌وفایی‌ست

زین‌ورطهٔ خجالت آسان نمی‌توان رست

چون شمع زندگی را در هر عرق شنایی‌ست

در خورد سخت‌جانی باید غم جهان خورد

ترکیب وسع طاقت معجون اشتهایی‌ست

بیمایگان قدرت شایستهٔ قبولند

دست شکسته بارش برگردن دعایی‌ست

گوش تظلم دل زین انجمن‌که دارد

دنیا گذرگهی بهند پنداشتیم جایی‌ست

گلزار بی‌بریها وارستگی بهار است

درگرد موی چینی فریاد سرمه‌سایی‌ست

بیدل‌کجا بردکس بیداد بی‌تمیزی

در سرنگونی بید هم برگ پشت پایی‌ست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شاه نعمت‌الله ولی

هر شاهدی که بینم با او مرا هوائیست

آئینه ایست روشن جام جهان نمائیست

خلوتسرای دیده از نور اوست روشن

بر چشم ما قدم نه بنشین که خوش سرائیست

در گوشهٔ خرابات رندی اگر ببینی

[...]

ابن حسام خوسفی

ما را به کوی وحدت تا با تو آشنائیست

از خاک آستانت در دیده روشنائیست

هم بی تو مستمندیم هم با تو دردمندیم

این عقد مشکل آمد وقت گره گشائیست

با محنت فراقت در انتظار وصلیم

[...]

سیدای نسفی

دل در چمن مبندید آتشزده سرائیست

کام از جهان مجوئید صحرای کربلائیست

ای باغبان در این باغ دانسته نه قدم را

هرگل سر شهیدیست هر برگ بینوائیست

در کوی عشقبازی مردانه پا گذارید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه