گنجور

 
بیدل دهلوی

شوخی که جهان‌ گرد جنون نظر اوست

از آینه تاکنج تغافل سفر اوست

تمکین چقدر منفعل طرز خرام است

نه قلزم امکان، عرق یک گهر اوست

دیوانه و عاقل همه محو است در اینجا

از هرچه خبر یافته‌ای بیخبر اوست

هرچندکه عنقا، ز خیال تو برون است

هر رنگ‌که داری به نظر نقش پر اوست

ای گل چمن حیرت عریانی خود باش

این جامهٔ رنگی‌ که تو داری به ‌بر اوست

دل شیفتهٔ دیر و حرم شد چه توان ‌کرد

بنگی‌ست درین نسخه که اینها اثر اوست

تمثال به‌ غیر از اثر شخص چه دارد

خوش باش‌که خود را تو نمودن هنر اوست

دارند حریفان خرابات حضورش

جام می رنگی‌که پری شیشه‌گر اوست

از ظاهر و مظهر مفروشید تخیل

خورشید قدم آنچه ندارد سحر اوست

زین بیش‌، عیار من موهوم مگیرید

دستی‌که به خود حلقه‌کنم درکمر اوست

بیدل مگذر از سر زانوی قناعت

این حلقه به هرجا زده باشی به در اوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بابافغانی

قد تو نهالیست که آتش ثمر اوست

دیوانه ی آن بادیه ام کاین شجر اوست

آراسته باد این چمن حسن که هر روز

فیض نوام از لاله و ریحان تر اوست

زلفت گرهی بست بهر قطره ی خونم

[...]

فضولی

شاهی که سر چرخ برین خاک در اوست

در تمشیت کار قضا کارگر اوست

اوراق فلک دفتر فضل و هنر اوست

ایجاد بشر پرتو فیض نظر اوست

بحریست که ارواح ائمه گهر اوست

[...]

نظیری نیشابوری

عشق است که علم دو جهان مختصر اوست

مجموعه احوال دو عالم خبر اوست

صد راهزنم در صف اندیشه نشسته

حرز دل آگاه نشین از نظر اوست

بیگانگیش بار دهد اشک ندامت

[...]

عرفی

ماهم نه نهالی است که خورشید بر اوست

طوبی خس زیبا چمنی که این شجر اوست

مرغی که حرم را شرف از نسبت او بود

جاروب حرمگاه صنم بال و پر اوست

گه زهر فشاند به مگس، گه زند آتش

[...]

صائب تبریزی

مرغی که رمیدن ز جهان بال و پر اوست

از عرش گذشتن سفر مختصر اوست

عشق و محیطی است که دلها گهر اوست

نیلی رخ افلاک ز موج خطر اوست

عشق تو همایی است که دولت اثر اوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه