در جنونم موی سر سامان راحت چیده است
خاک این صحرا لب خشکه را لیسیده است
تاگل محرومی ازگلزار وصلت چیده است
سایهٔ بیدی سراپای مرا پوشیده است
سخت بیدردیست دستاز دامنت برداشتن
همچو شمعکشته در چشمم نگه خوابیده است
تا مرا عشقت چو شبنم دیدهٔ بیخواب داد
خون من رنگی به روی برگگل خوابیده است
عاقبت خواهم بهآن الفتسرا محملکشید
ازگداز دل گلابی بر رخم پاشیده است
بستر داغی چو شمع کشته سامان کردهام
بیخودی از عشق راه خانهات پرسیده است
برق بیرنگ است عشق اما درین صحرای وهم
ی هوس خاموش امشب آهم آرامیده است
صبح وصلت بخت بد شاید فراموشمکند
دیدهٔ خلق از سیاهیهای خود ترسیده است
خاک شو، ای دلکه در ناموسگاه عرض ناز
نیستم نومید این ظالم به خوبم دیده است
کاش چشمکس قضا نگشاید ز خواب عدم
حسن را ننگ دویی زآیینه رنجانیده است
با همه عجز از تلاش سوختن عاری نهایم
هرچه خوابیدهست اینجا فتنهٔ خوابیده است
بستر آرام دنیاگرم نتوان یافتن
شعله هم بر جرات خاشاک ما لرزیده است
رفته چون رنگ روان بیدلتری ازآبله
عمرها شد پهلوی ما زین طرفگردیده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و پیچیده یک عاشق میپردازد. شاعر از جنون و دیوانگیاش در عشق سخن میگوید و به تصویرهایی از طبیعت اشاره میکند که نشاندهندهی درد و رنج اوست. او از سرکوب کردن عشق به عنوان دلیلی برای زخمهایش و عدم آرامش سخن میگوید. شاعر اشاره دارد که عشق چیزی چون شمعی در دل اوست که جانش را سوزانده و او را به مرز نابودی رسانده است. در عین حال، او امیدوار است که در نهایت به وصال معشوق برسد و از دردهایش رهایی یابد. در پایان، حس ناامیدی و تلاش برای یافتن آرامش در دنیای پر از درد و ظالم را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: در حالتی از جنون، موهای سرم به شکلی آشفته و نامنظم درآمده است. خاک این بیابان مانند لبهای خشک شدهای را میلیسد و به آرامی شیوهای از راحتی را به من میبخشد.
هوش مصنوعی: عشق و وصل، مرا به حالتی درآورده که همچون سایهای زیر درخت بزرگ، کاملاً زیر پوشش آن قرار گرفتهام و این احساس محرومیت از زیبایی و عشق را به من منتقل کرده است.
هوش مصنوعی: رهایی از عشق یا وابستگی، بسیار دشوار است. در چشمان من، همچون شمعی که خاموش شده، خوابیدهای و به این سادگی نمیتوانم از تو فاصله بگیرم.
هوش مصنوعی: عشق تو به من حالتی مانند شبنم داده است و در نتیجه، چهرهام رنگی شبیه به خون پیدا کرده که روی گل خوابیده نشسته است.
هوش مصنوعی: در نهایت، من به آن جایگاه آرامش و عشق خواهم رفت، جایی که احساساتم مانند گلابی بر صورتم پاشیده شده و نشان از درد و عشق در قلبم دارد.
هوش مصنوعی: در آغوش عشق، حالتی از بیتابی و دیوانگی دارم که باعث شدهام به مانند شمعی ذوب شوم. این وضعیت باعث شدهام که به طور غیرارادی و با شوق، راهی را برای رسیدن به خانهات جستجو کنم.
هوش مصنوعی: عشق، جاذبهای بیرنگ و غیرملموس است، اما در این بیابان پر از خیالات و آرزوهای کور، امشب صدای آه من ساکت و آرام شده است.
هوش مصنوعی: صبح وقت وصال، بخت بد شاید باعث شود که مردم از دیدن یکدیگر دوری کنند، چون از تاریکیها و مشکلات خود میترسند.
هوش مصنوعی: ای دل! تو هم به خاک و فراموشی برو، چرا که در این دنیای نامناسب و پر از ناز و تظاهر جایی برای ناامیدی و غمخواری وجود ندارد. این ظالم جز زیباییها را نمیبیند و از این رو، بهتر است از این فضا دور شوی.
هوش مصنوعی: کاش هیچکس از خواب بیخبری بیدار نشود، چرا که زیبایی را در آینهای که به خاطر درد و رنجی خدشهدار شده، ننگین میکند.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه ناتوانیم، از کوشش و تلاش دست نمیکشیم. هرچه که در اینجا به نظر سکون میآید، در واقع یک هیجان و آشفتگی پنهان است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، جایی برای آرامش پیدا نمیشود و حتی شعلهای کوچک هم بر اثر جرات ما به لرزه درآمده است.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به بررسی حالتی میپردازد که گویا زندگی یا لحظات آغازینش به مانند رنگی زودگذر و ناپایدار گذشته است. او اشاره میکند که با وجود سختیها و رنجهای زندگی، این زمانها همچنان در کنار ما حضور دارند و البته به جانب دیگر تغییر جهت دادهاند. این تعابیر اشاره به گذر زمان و تأثیر آن بر انسان دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دریغا روح قدسی کز همه پوشیده است
پس که دیدهست روی او و نام او که شنیده است؟
هرکه بیند در زمان از حسن او کافر شود
ای دریغا کاین شریعت گفتِ ما ببریده است
کون و کان بر هم زن و از خود برون شو تا رسی
[...]
تا خیال روی او را دیده در تب دیده است
مردم چشمم به خون در اشک ما غلتیده است
تا چرا با شمع رویش آتش تب یار شد
دل چو دود زلف او بر خود بسی پیچیده است
بر لبش هر داغ جانسوزی که بس تبخاله شد
[...]
چشم مردم دیدهٔ ما نور رویش دیده است
لاجرم در دیدهٔ ما همچو نور دیده است
از سر ذوق است این گفتار ما بشنو ز ما
زانکه قول این چنین هرگز کسی نشنیده است
در خیال آنکه نقش روی او بیند به چشم
[...]
تا بنام من زبان خامه ات گردیده است
از نگینم می رود بیرون ز بس بالیده است
بر هوا می افکند هر دم کلاهی از حباب
قطره زین شادی که دریا حال او پرسیده است
من که باشم کس چو من بیقدر یاد آورده ای
[...]
من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است
رنگ آن سیب زنخدان اندکی گردیده است
شمع خامش، شیشه خالی، جام عشرت سرنگون
عرصه بزم تو، میدان شبیخون دیده است
چشمه سوزن محیط بحر نتواند شدن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.