گنجور

 
بیدل دهلوی

میی‌که شوخی رنگش جنون افلاک است

به خاتم قدح ما نگین ادراک است

خمیر قالب من بود لای خم‌ کامروز

کسی که ریشه دوانید در دلم تاک است

مریز آب رخ سعی جز به قدر ضرور

که سیم‌ و زر ز فزونی ودیعت خاک است

فروغ جوهر هرکس به قدر همت اوست

به چشم آتش اگر سرمه‌ای است خاشاک است

ز صیدگاه تعلق همین سراغت بس

که هرکجا دلی آویخته ا‌ست فتراک است

نگه ز دیده ی ما پرتوی نداد برون

چراغ آینه از دودمان امساک است

دلم به الفت ناز و نیاز می‌لرزد

که رنگ جلوه حریرست ودیده نمناک است

جهان ز بسکه نجوم غبار دل دارد

نگاه از مژه بیرون نجسته در خاک است

تپید‌ن آینهٔ ماست ورنه زین دریا

حساب موج به یک آرمیدنش پاک است

به غیر وهم ذکر چیست مانعت بیدل

تو پر فشانی و از ششجهت قفس چاک است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اهلی شیرازی

به زهر چشم دهی جان و دل فرحناک است

چه دلبری تو که زهر از کف تو تریاک است

چه شد که جامه یوسف شد از زلیخا چاک

هنوز جان زلیخا ز دست او چاک است

مباش همدم هرخس کز او بود جان بخش

[...]

بیدل دهلوی

حذر ز راه محبت که پر خطرناک است

تو مشت خار ضعیفی و شعله بی‌باک است

توان به بی‌کسی ایمن شد از مضرت دهر

سموم حادثه را بخت تیره تریاک است

به اختیار نرفتیم هرکجا رفتیم

[...]

خالد نقشبندی

ز رشک سرو قدت، سرو پای در خاک است

کتان پیرهن گل ز روت صد چاک است

کنایت از دهن توست سر جوهر فرد

برون ز دایره فهم و حد ادراک است

چو بگذری به سر کوی کشتگان غمت

[...]

صفای اصفهانی

شهی که جامه خورشید در غمش چاک است

مهی که ذره او آفتاب افلاک است

ز شرک دور و ز شک خالی و ز غش پاک است

زر وجودش کبریت احمر خاک است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه