گنجور

 
بیدل دهلوی

بسکه شد از تشنه‌کامی‌های ما نایاب آب

دست از نم شسته می‌آید به روی آب‌، آب

هیچکس ز گردش‌ گردون نم فیضی نبرد

کاش تر گردد ز خشکی‌های این دولاب آب

دم مزن‌ گر پاس ناموس حیا منظور توست

موج‌ تا گل‌ کرد هم چنگ‌ است‌ و هم‌ مضراب‌ آب

انفعال آخر به داد خودسری‌ها می‌رسد

می‌کشد از چنگ آتش دامن سیماب آب

چون هوا کز آرمیدن جیب شبنم می‌درد

می‌کند مجنون ما را نسبت آداب آب

یک‌ گهر دل در گره بند و محیط ناز باش

اینقدر می‌خواهد از جمعیت اسباب آب

حق‌ جدا از خلق‌ و خلق از حق‌ برون‌، اوهام‌ کیست

تا ابد گرداب در آب است و در گرداب آب

شبنم این باغم از تمهید آرامم مپرس

می‌فشارم‌ چشم و می‌ریزم به روی خواب آب

موج‌ها باید زدن تا ساحلی پیدا شود

می‌کشد خود را در این دریا به صد قلاب آب

رفتن عمر از خَم قامت نمی‌خواهد مدد

هر قدم سیر پل است آنجا که شد نایاب آب

نیست‌ جای‌ شکوه‌ گر ما را ز ما پرداخت عشق

در کتاب ما غشی بوده‌ است و در مهتاب آب

عمرها شد بیدل‌ از خود می‌رویم‌ و چاره‌ نیست

گوهر غلتان ما را داد سر در آب‌، آب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه