گنجور

 
بیدل دهلوی

به نمو سری ندارد گل باغ‌ کبریایی

ندمیده‌ای به رنگی که بگویمت‌ کجایی

پی جستجوی عنقا به کجا توان رساندن

نه سراغ فهم روشن نه چراغ آشنایی

ره دشت عشق و آنگه من‌ گشته گم درین ره

به سر چه خار بندم الم برهنه‌پایی

زده آفتاب و انجم به قبول بارگاهت

ز سر بریده بر سر گل طالع‌آزمایی

سر ریشه‌ام ندانم به کجا قرار گیرم

ته خاک هم نیاسود گل باغ خودنمایی

ز شکوه‌ ملک صورت سر برگ و بارم این بس

که ز خاک اهل معنی‌ کنم آبرو گدایی

همه تن چو سایه رنگم به صفا چه نسبت من

مگرم زنند صیقل به قبول جبهه‌سایی

من بیخبر کجایم که در دگر گشایم

ز تو آنچه وانمایم تویی آنکه وانمایی

ز جهان رمیدم اما نرهیدم آنقدرها

که هنوز همچو صبحم قفسی‌ست با رهایی

خرد فسرده‌جولان چه دهد سراغ عرفان

بدرد مگر گریبان ز جنون نارسایی

چه شگرف دلربایی‌، چه قیامت آشنایی

نه ز ماست عالم تو نه تو از جهان مایی

بم و زیر ساز امکان به ادبگه ثنایت

عرقی دمانده بیرون ز جبین ترصدایی

به صد انجمن من و ما سر و برگ ماست‌ یکتا

همه موج یک محیطیم همه خلق یک خدایی

به محیط عشق یا رب به چه آبرو ببالیم

چو حباب‌ کرده عریان همه را تنک‌ردایی

ز وصال مهر تابان چه رسد به سایه بیدل

روم از خود و تو گردم‌ که تو در کنارم آیی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۲۸۰۱ به خوانش هاتف علوی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عراقی

پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی

که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی

پسرا، می مغانه دهی ار حریف مایی

که نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی

قدحی می مغانه به من آر، تا بنوشم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مولانا

هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی

برسد وصال دولت بکند خدا خدایی

ز کرم مزید آید دو هزار عید آید

دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی

شکر وفا بکاری سر روح را بخاری

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی

چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی

چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی

[...]

حکیم نزاری

نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی

بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی

به وصال وعده کردی و دلی که بود ما را

به امید در تو بستیم و دری نمی‌گشایی

به سرت که تا به رویت نظری ربوده کردم

[...]

قاسم انوار

دل ما بغمزه بردی، رخ مه نمی نمایی

بکجات جویم، ای جان، ز که پرسمت؟ کجایی؟

بگشا نقاب و آن رو بنما بما،که ما را

بلب آمدست جانها ز مرارت جدایی

بنماند جانم از درد و بماند تاا قیامت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه