گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

بسکه بی روی تو خجلت‌ کرد خرمن زندگی

بر حریفان مرگ دشوار است بر من زندگی

با چنین دردی ‌که باید زیست دور از دوستان

به‌ که نپسندد قضا بر هیچ دشمن زندگی

کاش در کنج عدم بی دردِ سر می‌سوختم

همچو شمعم‌ کرد راه مرگ روشن زندگی

خجلت عشق و وفا، یأس و امید مدعا

عالمی شد بار دل زین بار گردن زندگی

بی‌نفس گردیدن از آفات ایمن می‌کند

آن چراغی را که دارد زیر دامن زندگی

تشنهٔ آبی نباید بود کز سر بگذرد

می‌شود آخر دم تیغ از گذشتن زندگی

فرصت ‌آوارگی هم یک‌دو گردش بیش نیست

تا به‌ کی دارد چو سنگت در فلاخن زندگی

هرکه می‌بینی دکان‌آرای نازی دیگر است

زین قماش پوچ یعنی باب مردن زندگی

تا کجا هم‌کِسوت طاووس خواهی زیستن

بی‌خبر در آبت افکنده‌ است روغن زندگی

گه به منظر می‌فریبد گه به بامت می‌برد

می‌کشد تا خانهٔ‌ گورت به هر فن زندگی

دستگاه ناله هم ای کاش مدّی می‌کشید

چون سپندم سوخت داغ نیمه شیون زندگی

شبنم انشا بود بیدل خجلت پرواز صبح

بر کفن زد تا عرق‌ کرد از دویدن زندگی