دوستان این خاکدان چون من ندارد دیگری
خانه در زیر زمین بنیاد و نقش پا دری
مردم و یاد مرا بر من نکرد آن مست ناز
در غبارم داشت استقبال پابوسش سری
میروم از خود چو شمع و پا به دل افشردهام
کشتی من بادبان دارد به جیب لنگری
خواب راحت در تلاش مخمل و سنجاب سوخت
زیر پهلو داشتم چون ناتوانی بستری
اخگری بودم ز داغ بیکسی پامال یأس
بر سر من سایه کرد آخر کف خاکستری
از حلاوتگاه فقرم بوریایی دادهاند
با زمین چون بند نی چسبیدهام بر شکری
آرزوها در سواد وهم جولان میکند
آنسوی میدان در افتادهست با هم لشکری
زنگ غفلت محرم آیینهٔ دل بوده است
عافیت دارد درون خانه بیرون دری
دور چرخ از کوکب عاشق سیاهی کم نکرد
عمرها شد یک مرکب میکشم از محبری
وادی واماندگی طی میکنیم و چاره نیست
میبرد ما را ته پا نارسیدن رهبری
آب میگردیم تا مشتی عرقگل میکنیم
شیشه ساز ما ندارد جز حیا آتشگری
بسکه بیرویش چو شمعم زندگانی خجلت است
گر پرد رنگم به روی آب میگردد پری
در ادبگاهیکه حرف تیغش آید بر زبان
گردن من بین اگرخواهی ز مو هم لاغری
بیدل از مقدار ظرف خود نمی باید گذشت
وعظ مستان در خط پیمانه دارد منبری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان غم و نا امیدی شاعر و وضعیت نابسامان او در زندگی میپردازد. شاعر به تنهایی و غم عمیقش اشاره میکند و از یاد نشدنش توسط دیگران صحبت میکند. او احساس میکند که زندگیاش همچون شمعی در حال ذوب شدن و ناتوانی است. وجود او به زمین چسبیده و آرزوهایش در دنیای وهم و خیال گرفتار ماندهاند. شاعر همچنین به غفلت و بیتوجهی جامعه به درد و رنج خود اشاره کرده و انتظاری از رهبری و راهنمایی ندارد. در نهایت، او به هنر و ادب اشاره میکند و بر این نکته تأکید میورزد که باید در حد و اندازه خود عمل کرد و از افراط پرهیز کرد.
هوش مصنوعی: دوستان این سرزمین مانند من کسی دیگر ندارد. خانهای که در زیر زمین بنا شده و رد پاهایی از خود به جای گذاشته است، نشاندهنده وجود من است.
هوش مصنوعی: مردم به یاد من نبودند و آن فرد مست و نازپرورده در غبار من به استقبال آمد و به پای او احترام گذاشتم.
هوش مصنوعی: من بهگونهای از خودم جدا میشوم که مانند شمع ذوب میشوم و در دل خودم احساس فشردگی میکنم. کشتیام بادبان دارد و در جیبم لنگری وجود دارد که مرا به این دنیای پر چالش متصل میکند.
هوش مصنوعی: در تلاش برای داشتن خواب راحت، مانند ناتوانی که بر روی بستر خود دراز کشیده، احساس ناامیدی میکردم.
هوش مصنوعی: من در غم و تنهایی همچون یک زغال سوخته، احساس میکنم که یأس و ناامیدی بر من سایه افکنده و در نهایت به خاکستر تبدیل شدهام.
هوش مصنوعی: من در فقر و تنگدستی زندگی میکنم، اما این حالت برایم شیرین است. مانند بوریایی که به زمین چسبیده است، به زندگیام وابستهام و از شیرینیهای آن بهرهمند میشوم.
هوش مصنوعی: آرزوها در دنیای خیال و توهم پرسه میزنند و در آنسوی میدان، گروهی از آنها در حال نبرد هستند.
هوش مصنوعی: صدای غفلت، مانع از درک واقعیات و نور معرفت در دل انسان است. کسی که در دنیای درون خود زندگی میکند و به مسائل غیرضروری توجه میکند، در واقع در امنیت و آرامش قرار دارد و از چالشهای بیرونی دور است.
هوش مصنوعی: چرخ حوادث و زمان نتوانسته است از عشق و شور و شوق من چیزی کم کند. سالهاست که من در این مسیر قرار دارم و مانند مرکبی هستم که از محبتم میرانم.
هوش مصنوعی: ما در مسیر ناکامی و سردرگمی در حرکت هستیم و چارهای نیست، چرا که ما را به شدت به سمت عدم توفیق در هدایت میبرد.
هوش مصنوعی: ما در پی یافتن آب هستیم تا مقداری عرق گل تهیه کنیم، اما شیشهساز ما به جز حیا و شرم ویژگی دیگری ندارد.
هوش مصنوعی: به خاطر عدم حضور و چهرهاش، همچون شمعی که نورش را در تاریکی خود پنهان کرده، زندگی برایم شرمآور شده است. اگر رنگهایم روی آب بیفتند، همچون پری میچرخند و نمایان میشوند.
هوش مصنوعی: در جایی که سخن از لبهی تیز و خطرناک است، اگر بخواهی میتوانی گردن مرا ببینی که چقدر از مو نیز باریکتر است.
هوش مصنوعی: بیدل میگوید که هر کسی باید به اندازه ظرف خود عمل کند و از آن فراتر نرود. کسانی که مست و شیدا هستند، باید در فضای خاصی رفتار کنند و از مرز مشخص شده عبور نکنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای جهان را دیدن تو فال مشتری
کیست آن کو نیست فال مشتری را مشتری
گر ز عنبر بر سمن عمدا تو افکندی زره
آن زره که کاشته است از غالیه بر ششتری
آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار
[...]
ای شکسته تیره شب بر روی ، روشن مشتری
تیره شب بر روی روشن مشتری در ششتری
از شکر بر نقره داری دانۀ یاقوت سرخ
وز شبه بر عاج داری حلقۀ انگشتری
زلف مشکین تو پنداری که آزر بر نگاشت
[...]
ای شکنج زلف جانان بر پرند ششتری
سایبان آفتابی یا نقاب مشتری
توده توده مشک داری ریخته بر پرنیان
حلقه حلقه زلف داری بافته بر ششتری
گاه بر گلنار تازه شاخهای سنبلی
[...]
ای به رخسار و به عارض آفتاب و مشتری
آفتاب و مشتری را من به جانم مشتری
داری از سنبل نهاده سلسله بر آفتاب
داری از عنبر کشیده دایره بر مشتری
از سر زلف سیه با حلقههای سنبلی
[...]
ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری
هر که دید او مر ترا با طبع شد از دل بری
آفتاب معنی از سایت بر آید در جهان
زان که از هر معنیی چون آفتاب خاوری
زهره مزهر بر تو سازد کز عطارد حاصلی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.