گنجور

 
بیدل دهلوی

امروزکیست مست تماشای آینه

کز ناز موج می‌زند اجزای آینه

دیوانهٔ جمال تو گر نیست از چه رو

جوهرکشیده سلسله در پای آینه

در حسرت بهار خطت ‌گرد می‌کند

جوهر به جای سبزه ز صحرای آینه

موقوف جلوهٔ ‌گل شبنم بهار توست

جوش‌ گهر ز موجهٔ دریای آینه

از شرم آنکه آب نشد از نظاره‌ات

گرداب خجلت است سراپای آینه

شد عمر صرف جلوه‌پرستی‌، ولی چه سود

نگرفت بینوا دل ما جای آینه

جز حیرت آنچه هست متاع‌ کدورت است

در عشق بعد از این من و سودای آینه

با خوی زشت صحبت روشندلان مخواه

زنگی خجل شود به تماشای آینه

حسن و هزار نسخهٔ نیرنگ در بغل

ما و دلی و یک ورق انشای آینه

روزی‌ که داد عرض نزاکت میان یار

افتاد مو به دیدهٔ بینای آینه

چندان که چشم باز کنی جلوه می‌دهد

اسمی‌ست ششجهت ز مسمای آینه

بیدل به هر دلی ندهند آرزوی داغ

اسکندر است باب تمنای آینه

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بیدل دهلوی

خلقی‌ست محو خود به تماشای آینه

من نیز داغم از ید بیضای آینه

بیچاره دل چه خون‌ که ز هستی نمی‌خورد

تنگ است از نفس همه‌جا، جای آینه

در عالمی‌ که حسن ز تمثال ننگ داشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه