گنجور

 
بیدل دهلوی

باز چو صبح کرده‌ام تحفهٔ بارگاه تو

رنگ شکسته‌ای‌ که نیست قابل‌ گرد راه تو

ذره به بال آفتاب تا به سپهر می‌رود

کیست به خود نمی‌کند ناز ز دستگاه تو

بسکه شکوه جلوه‌ات ریخته است ز هر طرف

عکس به روی آینه‌، آینه درپناه تو

خاک شهید غمزه‌ات‌ گرد کند چه ممکنست

سرمه نمی‌شود سفید از مژهٔ سیاه تو

غیر تحیر از جمال آینه را چه می‌رسد

حیرت ما دلیل ما جلوهٔ تو گواه تو

دل به هزار جلوه‌ام چهره‌گشای حیرتست

آینهٔ شکسته‌ای یافته‌ام به راه تو

از خط ساغر وفا جز کجی نظر نخواند

هرکه محرفی نخورد از غلط نگاه تو

سادگی جهان رنگ جز تو چه آورد به عرض

هم به زبان ناز توست آینه عذر خواه تو

سعی پر شکستگی طرف عروج ناز اوست

گل به سر امید زد رنگ من از کلاه تو

بیدل از آرزوی دل درد سر نفس مده

دود چراغ‌ کشته است شامه‌ گداز آه تو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال خجندی

آه که خاک راه شد دیده من به راه تو

کرده چرا کاه چهره‌ام فرقت عمرکاه تو

بر دل من جفای تو بس که نهاده بار غم

غیر نبرده پی بدان چون شده بارگاه تو

بنده‌ام و به جز درت نیست پناه من دگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه