گنجور

 
بیدل دهلوی

چون نقش پا ز عجز نگردید روی ما

در سجده خاک شد سر تسلیم خوی ما

بیهوده همچو موج زبان برنمی‌کشیم

لبریز خامشی‌ست چوگوهر سبوی ما

ای وهم عقده بر دل آزاد ما مبند

بی‌تخم رسته است چو میناکدوی ما

حیرت سجود معبد راز محبتیم

غیر ازگداز نیست چو شبنم وضوی ما

حرفی‌که دارد آینه مرهون حیرت است

سیلی‌خور زبان نشودگفتگوی ما

چون شمع سربلندی عشاق مفت نیست

یعنی به قدر سوختن است آبروی ما

مشهور عالمیم به نقصان اعتبار

اظهارعیب چون‌گل چشم است بوی ما

گمگشتگان وادی حیرت نگاهی‌ایم

درگرد رنگ‌باخته کن جستجوی ما

از بس‌که خوگرفتهٔ وضع ملامتیم

جزرنگ نیست‌گرشکندکس به روی ما

نتوان کشید هرزه‌تریهای عاریت

بیدل زبحرنظم بس است آب جوی ما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

ای با عدوی ما گذرنده ز کوی ما

ای ماهروی شرم نداری ز روی ما؟

نامم نهاده بودی بدخوی جنگجوی

با هر کسی همی گله کردی ز خوی ما

جستی و یافتی دگری بر مراد دل

[...]

اهلی شیرازی

یکره چو غنچه خنده زنان بین بسوی ما

باشد که بشکفد گل دولت بروی ما

ای نوبهار جان مگر از ابر رحمتت

رنگی برآورد چمن آرزوی ما

سر رشته گم مکن که ز عهد ازل تورا

[...]

صائب تبریزی

آمد خزان و تر نشد از می گلوی ما

رنگی درین بهار نیامد به روی ما

چون موجه سراب اسیر کشاکشیم

هر چند متصل به محیط است جوی ما

باد مراد کشتی ما زور باده است

[...]

ابوالحسن فراهانی

هرگز نبرد خاطر خوش ره به سوی ما

از باده تر نکرد گلویی سبوی ما

بینم در آینه اگر از بخت واژگون

تمثال نیز روی نتابد ز روی ما

بیدل دهلوی

وصف لب توگر دمد ازگفتگوی ما

گردد چوگوهر آب‌گره درگلوی ما

ای دربهار و باغ به سوی توروی ما

نام تو سکهٔ درم‌گفتگوی ما

بحریم ونیست قسمت ما آرمیدنی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه